جدول جو
جدول جو

معنی متقشع - جستجوی لغت در جدول جو

متقشع
(مُ تَ قَشْ شِ)
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ قَضْ ضِ)
پاره پاره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره گشته. بریده شده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ شِ)
ابر گشاده و پراکنده. (آنندراج). ابر پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
- منقشع شدن، از هم شکافتن. از هم پاشیدن: عارض آن عارضه منقشع شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 285).
- منقشع گردیدن، پراکنده شدن. متلاشی شدن: گاه گاه منفرج و منقشع می گردد و به طریق وجد دل از لمعان آن نور ذوق می یابد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 75).
، اندوه برطرف شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَشْ شِ)
سخت حریص. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَذْ ذِ)
آن که آمادۀ بدی شود برای کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آمادۀ زیان و گزند است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برگردنده از پهلو به پهلو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از این پهلو به آن پهلو می گردد وقتی که دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
اسپی که مهیای دویدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب آمادۀ دویدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
درخت پوست باز شده و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
هوائی که بی ابر گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آسمان صاف و بی ابر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
مرد شکیبا به قوت روزگذار و به جامۀ دریدۀ در پی نهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد تنگ زیست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که از آلایش و پلیدی و جز آن باک ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
جراحتی که پر شود از ریم و آب زرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیدۀپر شده از ریم. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مَ)
متقمعالدابه، سر ستور و پتفوز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
خود را پوشنده به جامه. (از منتهی الارب). قناع پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَشْ شِ)
پاک کننده خود را از پلیدی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک کننده خود را از نجاست و پلیدی. (ناظم الاطباء) ، کسی که میخورد هر آنچه در کاسه بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَشْ شِ)
گوسفند که به کوه برآید به چرا. (آنندراج) (از منتهی الارب). گلۀ برآمده بر کوه برای چرا. (ناظم الاطباء) ، فراگیرنده چپ و راست کوه را، بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توشع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَشْ شِ)
تضرع کننده و فروتنی نماینده. (آنندراج). فروتن و متواضع. (ناظم الاطباء) ، مغلوب و زیردست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخشع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پراگنده شدن قوم. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گشاده و واگردیدن ابر از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فکاءنّه سحابه صیف عن قلیل تقشع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91) ، گشاده شدن دل از غم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
آزور سخت حریص جمع متجشعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقطع
تصویر متقطع
پاره پاره و بخش بخش گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقشع
تصویر تقشع
وادلی دلبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجشع
تصویر متجشع
((مُ تَ جَ شِّ))
سخت حریص، جمع متجشعین
فرهنگ فارسی معین