جدول جو
جدول جو

معنی متقرط - جستجوی لغت در جدول جو

متقرط(مُ تَ قَرْ رِ)
با گوشواره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت شده با گوشواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقرب
تصویر متقرب
دارای تقرب و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متورط
تصویر متورط
کسی که دچار سختی و مشکلی شده، در ورطه افتاده، در ورطه فرورونده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَضْ ضُ)
با گوشوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). گوشوار در گوش کسی کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
اسب پیشی گیرنده بر رمه. (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
نزدیکی نماینده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به خدا تقرب می جوید و یا از خدا میترسد. (ناظم الاطباء). نزدیکی جوینده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یقصدآخذا بامراﷲ فیما یقضی ویمضی متقربا الیه بما یزلف ویرضی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و رجوع به تقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
قرحه دار و دارای ریش. ریش دار و ریش خورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جرب المتقرح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آماده و مستعد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقرح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
ابرپارۀ خرد و ریزه ای که زیر ابر جدا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برقرار و قرار گرفته و ثابت شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
فراهم آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم فراهم آمده و مجتمع شده. (ناظم الاطباء) ، پاک شده از هر چیز نابایستی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
برگردنده از پهلو به پهلو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از این پهلو به آن پهلو می گردد وقتی که دراز کشیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
درخت و یا ریش پوست برداشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِهْ)
از ’ق ره’، زرد و ریمناک اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زرد و چرکین اندام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَسْ سِ)
برابر قسمت نماینده چیزی را در خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به برابرقسمت کردن. (ناظم الاطباء) ، بخش گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تقسط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
هوائی که بی ابر گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آسمان صاف و بی ابر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
آن که آماده شود کارزار را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمادۀ کارزار. (ناظم الاطباء) ، خوشبوی مالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقطر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
مرد سخت درپیچان و مرغول موی، سختی کننده در امور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
مستعد و نیک آمادۀ برکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
موی افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
آن که در هلاکت افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده. (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تورط شود.
- متورط شدن، درورطه افتادن. به دشواری و هلاکت افتادن: از آن گاوطبعان حماقت پیمای که تا به گردن در اوحال تبدل احوال متورط شدند. (مرزبان نامه ص 225)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
نیک نگرنده در کار خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوجه و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رَ)
به گوشواره زینت داده شده. (غیاث) (آنندراج). آراسته شده با گوشواره. (ناظم الاطباء) : وگوش ایام عاطل را به جواهر مدح زاهر، که مخلد ماند، مقرط می گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). ایزدتعالی افواه جهانیان را... به اطایب ذکر مناقب و مآثر خداوند خواجه... مطیب و مشرف داراد و اسماع جهان را به جواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف. (مرزبان نامه چ قزوینی چ 3 ص 11)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره وار قرط (زینتی که در بینی آویزند) بسته: (و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط ومشنف (داراد)،) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 11)
فرهنگ لغت هوشیار
گیر افتاده پای در گل فرو رونده بورطه افتنده فرو رونده، بکار دشوار بافتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
کسی که بخدا تقرب میجوید و از خدا میترسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
((مُ تَ قَ رِّ))
کسی که به دیگری تقرب کند، نزدیکی جوینده، جمع متقربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورط
تصویر متورط
((مُ تَ وَ رِّ))
به ورطه افتنده، فرو رونده، به کار دشوار افتاده
فرهنگ فارسی معین