جدول جو
جدول جو

معنی متقدم - جستجوی لغت در جدول جو

متقدم
مقابل متاخّر، کسی که در زمان پیشین زندگی می کرده است، در فلسفه دارای تقدم، پیشین، پیشی گیرنده، پیش افتاده
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
فرهنگ فارسی عمید
متقدم
پیش آینده، سابق، گذشته، پیشتر
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
فرهنگ لغت هوشیار
متقدم
((مُ تَ قَ دِّ))
پیشی گیرنده، دارای تقدم، زمان پیشین
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقوم
تصویر متقوم
قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
پیش افتادن، جلو رفتن، پیشی داشتن، پیش بودن از دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
هنگام آمدن، وقت قدم نهادن، از سفر باز آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
پیش رفته، پیش افتاده، پیش فرستاده شده، مقابل مؤخّر
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماتقدم
تصویر ماتقدم
ماضی، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
باز آمدن، قدوم، از جائی باز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشینگی پیشی تقدم مقابل متاخری تاخر: پیدا کردن حال متقدمی و متاخری که پیشی و سپسی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقدمه
تصویر متقدمه
مونث متقدم جمع متقدمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتقدم
تصویر ماتقدم
روزگار پیشین، آنچه گذشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
پیشی نمودن، سبقت و برتری
فرهنگ لغت هوشیار
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدم
تصویر متلدم
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقدس
تصویر متقدس
پاک شونده و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
((تَ قَ دُّ))
پیش افتادن، جلو رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
((مَ دَ))
جای قدم نهادن، از سفر یا از جایی بازآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
((مُ قَ دَّ))
پیش رفته، پیش افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
((مُ دِ))
اقدام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
((مُ تَ دِ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
پیشینگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقدم
تصویر تقدم
Antecedence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
предшествование
دیکشنری فارسی به روسی
передування
دیکشنری فارسی به اوکراینی