جدول جو
جدول جو

معنی متقدم - جستجوی لغت در جدول جو

متقدم
مقابل متاخّر، کسی که در زمان پیشین زندگی می کرده است، در فلسفه دارای تقدم، پیشین، پیشی گیرنده، پیش افتاده
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
فرهنگ فارسی عمید
متقدم
(مُ تَ قَدْ دِ)
پیش آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، کسی که از پیش میرود و مینمایاند راه را. پیش رو و پیش شونده. (ناظم الاطباء) ، سابق. گذشته. پیشتر. (ناظم الاطباء) : بروزگار متقدم چنان بودی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). این دیگر بروزگار متقدم دیهی بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 131) ، پیشی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). پیشی گیرنده، پیشین. (ناظم الاطباء) : در رموز متقدمان... نخوانده ای که من سل سیف البغی قتل به. (کلیله و دمنه). این سخن از اشارت و رموز متقدمان است. (کلیله و دمنه). و تواریخ متقدمان به ذکر آن ناطق. (کلیله و دمنه). و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گرداند. (کلیله و دمنه). و باشد که نظمی از گفته های استادان متقدم بدو رسد. (المعجم چ دانشگاه ص 26). و چند لقب دیگر است که در فصول متقدم ذکر و شرح آن نرفته است. (المعجم چ دانشگاه ص 57). از شعر متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت. گلستان (چ یوسفی ص 191).
- متقدم به رتبت یا به مرتبت، چیزی است که به مبداء موجود یا مفروض نزدیک تر باشد وآن دو قسم است یکی متقدم بالطبع مانند تقدم جسم بر حیوان و دیگر متقدم به اعتبار وضع مانند تقدم صف ها بر یکدیگر. (از تعریفات جرجانی ص 135).
- متقدم بالزمان، آن که یا آنچه بحسب زمان مقدم باشد مانند تقدم نوح بر ابراهیم (ع). (تعریفات جرجانی ص 134).
- متقدم بالشرف، مانند تقدم عالم بر جاهل.
- متقدم بالطبع، مانند تقدم یک بر دو و تدقم خط بر سطح. آن چیزی است که ممکن نیست چیزی بعد از آن ایجاد شود در حالیکه چیزاول نباشد اما ممکن است خود آن چیز باشد ولی بعد ازآن چیزی نباشد چنانکه لازمۀ وجود دو بدون یک است و لازمۀ وجود سطح خط است اما می تواند یک باشد بدون دو و خط باشد بدون سطح. (از تعریفات جرجانی).
- متقدم به علت، که وجود متقدم، علت وجود متأخر باشد. (از تعریفات جرجانی). به همه معانی و ترکیبت ها رجوع به تقدم شود.
، کسی که نزدیک میرود و یا می ایستد درجلو شخصی، فاضل در دلیری و شجاعت، بلند و برین و رفیع از هر چیزی، رئیس و حاکم، مقدم و پیشوا، تقدیم و هدیه و پیشکش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متقدم
پیش آینده، سابق، گذشته، پیشتر
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
فرهنگ لغت هوشیار
متقدم
((مُ تَ قَ دِّ))
پیشی گیرنده، دارای تقدم، زمان پیشین
تصویری از متقدم
تصویر متقدم
فرهنگ فارسی معین
متقدم
پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام
متضاد: متاخر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماتقدم
تصویر ماتقدم
ماضی، گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
دیرینه شونده. (آنندراج). دیرینه و قدیم و پیشین و کهنه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). قدیم. (کشاف اصطلاحات الفنون). دیرینه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهن. کهنه. مزمن (در بیماری ها). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کان نافعاً من السعال المتقادم والنوازل المنحدره من الرأس الی الصدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان آشکارا می گردیدند. (مرزبان نامه، ص 81). و رجوع به تقادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَحْ حِ)
سرنگون. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقحم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بریده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده. (ناظم الاطباء) ، مختلف، متفرق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) ، خشک شده، پاره پاره شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر. و رجوع به تقدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
اندازه کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقدیر شده. (ناظم الاطباء) ، آماده و حاضر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
پاک شونده و پاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک شده و پاک کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقدس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از استقدام. پیش درآینده. (از منتهی الارب). متقدم و پیش رونده بر قوم. (از اقرب الموارد). پیشرو، در پیش شدن خواهنده. (از منتهی الارب) ، دلیر و دلاور. (ناظم الاطباء). آنکه قدوم و شجاع باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استقدام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراب شده و ویران شده و منهدم گشته وپایمال شده در ویرانی. (ناظم الاطباء) ، خشمناک ترساننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به تهدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
پشیمان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشیمان و نادم و متأسف. (ناظم الاطباء). نادم. پشیمان. ندمان. ندیم، فکانی سبابهالمتندم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تندم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَدْ دَ)
آنچه گذشته است. روزگار پیشین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گذشته و ماضی. (آنندراج). هر چیز پیش گرفته و مقدم شده و زمان گذشته و زمان قدیم. (ناظم الاطباء) : از دیوانهای شعرای ماتقدم جمع کرد. (دیباچۀ فرهنگ اسدی). آدم عهد ماتقدم را فراموش کرد. (قصص الانبیاء ص 19). گویند که در روزگار ماتقدم پادشاه زاده ای بود. (تحفهالملوک).
شیرین جهان تویی بتحقیق
بگذار حدیث ماتقدم.
سعدی.
و اگر فضلاء ماتقدم اخبار و روایات و قصص و سیر و آثار ملوک جمع نکردندی... (تاریخ قم). و پیشتر ازو سایر وزراء و ملوک ماتقدم کتب خود چنانچه دیگر جواهر و زواهر و نقره و طلادر خزینه می نهادند. (تاریخ قم ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَدْ دَ)
جای درپی کردن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تردم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَدْ دِ)
جامۀ کهنه. (منتهی الارب). جامۀ کهنه و به پاره آمده. (آنندراج). جامۀ کهنه و جامۀ درپی کرده. (ناظم الاطباء) ، درپی کننده جامه را. (آنندراج). درپی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تردم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
آن فاصله از زمان که برای ممانعت از عقوبت کفایت کند و مقاومت نماید در مقابل اجرای حد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
پیشی. تقدم. مقابل متأخری (تأخر) : پیدا کردن حال متقدمی و متأخری که پیشی و سپسی بود. (دانشنامۀ علائی، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ مَ)
مؤنث متقدم. ج، متقدمات (م ت ق دد) رجوع به متقدم شود
لغت نامه دهخدا
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
پیشینگی پیشی تقدم مقابل متاخری تاخر: پیدا کردن حال متقدمی و متاخری که پیشی و سپسی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقدمه
تصویر متقدمه
مونث متقدم جمع متقدمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتقدم
تصویر ماتقدم
روزگار پیشین، آنچه گذشته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقدس
تصویر متقدس
پاک شونده و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدم
تصویر متلدم
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
((مُ تَ دِ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین