جدول جو
جدول جو

معنی متقاوم - جستجوی لغت در جدول جو

متقاوم(مُ تَ وِ)
ایستاده شونده بعضی برای بعض در حرب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ایستاده شده برای جنگ یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقاوم شود
لغت نامه دهخدا
متقاوم
ایستاده شونده بعضی برای بعضی در حرب
تصویری از متقاوم
تصویر متقاوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقادم
تصویر متقادم
گذشته، دیرینه، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناوم
تصویر متناوم
خودرابه خواب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
آنکه در برابر کسی بایستد و مقاومت کند، ایستادگی کننده، پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ دِ)
دیرینه شونده. (آنندراج). دیرینه و قدیم و پیشین و کهنه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). قدیم. (کشاف اصطلاحات الفنون). دیرینه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهن. کهنه. مزمن (در بیماری ها). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کان نافعاً من السعال المتقادم والنوازل المنحدره من الرأس الی الصدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان آشکارا می گردیدند. (مرزبان نامه، ص 81). و رجوع به تقادم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
کسی که لازم گیرد و پایدار ماند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تداوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
بلند و رفیع و بالا برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
گفت و شنید نماینده و با کسی قول کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به گفتگو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
خویشتن را خوابیده نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را خوابیده مینمایاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
به هم سوگند خورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم وثاق و هم عهد و هم سوگند. (ناظم الاطباء) ، میان خود بخش کننده مال را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به بخش کردن مال در میان همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقاسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
آن فاصله از زمان که برای ممانعت از عقوبت کفایت کند و مقاومت نماید در مقابل اجرای حد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
یکدیگر را نکوهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را نکوهنده و ملامت کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلاوم شود
لغت نامه دهخدا
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن، پایداری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاوم
تصویر تقاوم
در جنگ روبروی هم ایستادن و پایداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاسم
تصویر متقاسم
هم سوگند، همداراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناوم
تصویر متناوم
خوابیده نما، خوابنده خود را بخواب زننده، خوابنده جمع متناومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاول
تصویر متقاول
گفت و شنود کننده، زبان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاوم
تصویر متلاوم
همنکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
دیرینه شونده دیرینه گذشته دیرینه: گفت: در عهود مقدم و دهور متقادم دیوان... آشکارا میگردیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقادم
تصویر متقادم
((مُ تَ دِ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
((مُ وِ))
مقاومت کننده، ایستادگی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
پایدار، ایستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
Durable, Resilient, Stanch, Sturdy, Tenacious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
durável, resiliente, estanque, robusto, tenaz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
trwały, odporny, hermetyczny, solidny, uparty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
прочный , устойчивый , герметичный , упорный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
міцний , стійкий , герметичний , міцний , впертий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
duurzaam, veerkrachtig, dicht, stevig, vasthoudend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مقاوم
تصویر مقاوم
haltbar, resilient, abgedichtet, robust, zäh
دیکشنری فارسی به آلمانی