کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
کسی که خرید میکند بر ضد دیگری. (ناظم الاطباء). کسی که در خرید بهای کالائی را چندان بالا میبرد که جز او دیگری آن را نخرد. (از اقرب الموارد) ، کسی که شب را به گرسنگی میگذراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاوی شود
ایستاده شونده بعضی برای بعض در حرب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ایستاده شده برای جنگ یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقاوم شود
ایستاده شونده بعضی برای بعض در حرب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ایستاده شده برای جنگ یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقاوم شود
فرهنگستان ایران ’بازنشسته’ را بجای این کلمه پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود. - متقاعد شدن، بازنشسته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش نمی پذیرفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متقاعد گشتن، متقاعد شدن. پذیرفتن. قبول کردن سخنی را. قبول و باور کردن آنچه را که در اول نمی پذیرفت. پذیرفتن گفته ای را که قبلاً نمی پذیرفت به دلیلی که شنید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، از کار کناره گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). - متقاعد گردیدن، متقاعد گشتن. متقاعدشدن. از کار کناره گرفتن: و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ای... نشسته. (ترجمه مجالس النفایس ص 240، از فرهنگ فارسی معین). آنها به سخنان آن خان مروت نشان متقاعد نگردیده زیاداصرار نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 249). و رجوع به تقاعد و دیگر ترکیبهای آن شود. ، ساکن و بیحرکت و برقرار، هر آن که باز ایستد و دست بردارد و توقف کند و واماند، بازداشته شده و باز ایستاده شده، سپاهی معاف شده از پیوستن به سپاه. (ناظم الاطباء)
فرهنگستان ایران ’بازنشسته’ را بجای این کلمه پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود. - متقاعد شدن، بازنشسته شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، آن که پذیرفت گفته ای را که از پیش نمی پذیرفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متقاعد گشتن، متقاعد شدن. پذیرفتن. قبول کردن سخنی را. قبول و باور کردن آنچه را که در اول نمی پذیرفت. پذیرفتن گفته ای را که قبلاً نمی پذیرفت به دلیلی که شنید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، از کار کناره گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). - متقاعد گردیدن، متقاعد گشتن. متقاعدشدن. از کار کناره گرفتن: و در آخر کار از این سپاهیگری متقاعد گشته و به گوشه ای... نشسته. (ترجمه مجالس النفایس ص 240، از فرهنگ فارسی معین). آنها به سخنان آن خان مروت نشان متقاعد نگردیده زیاداصرار نمودند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 249). و رجوع به تقاعد و دیگر ترکیبهای آن شود. ، ساکن و بیحرکت و برقرار، هر آن که باز ایستد و دست بردارد و توقف کند و واماند، بازداشته شده و باز ایستاده شده، سپاهی معاف شده از پیوستن به سپاه. (ناظم الاطباء)
گروهان بر یکدیگر برگردندۀ در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاود شود
گروهان بر یکدیگر برگردندۀ در جنگ و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میل کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تعاود شود
جمع واژۀ مقود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقود. آنچه بدان کشند از رسن و مهار و لگام و جز آن. (آنندراج) : مقاود لسان و مقالد بیان بغایت استبراق درر شکر از اصداف لطایف او نرسند. (تاریخ بیهق ص 1). اگرچه او مقاود تقلید بر سر قومی کشیده است... ما را به میدان محاربت بیرون باید شدن و از مرگ نترسیدن. (مرزبان نامه)
جَمعِ واژۀ مِقوَد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مقود. آنچه بدان کشند از رسن و مهار و لگام و جز آن. (آنندراج) : مقاود لسان و مقالد بیان بغایت استبراق درر شکر از اصداف لطایف او نرسند. (تاریخ بیهق ص 1). اگرچه او مقاود تقلید بر سر قومی کشیده است... ما را به میدان محاربت بیرون باید شدن و از مرگ نترسیدن. (مرزبان نامه)
برابر و هموار شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، بسرعت گذشتن دو تن از یکدیگر چنانکه گوئی هریک از آنان دیگری را بسرعت میکشد. (از اقرب الموارد) ، رام شدن، واضح و روشن گشتن راه، راه نشان دادن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء)
برابر و هموار شدن مکان. (از اقرب الموارد) ، بسرعت گذشتن دو تن از یکدیگر چنانکه گوئی هریک از آنان دیگری را بسرعت میکشد. (از اقرب الموارد) ، رام شدن، واضح و روشن گشتن راه، راه نشان دادن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء)