جدول جو
جدول جو

معنی متقارن - جستجوی لغت در جدول جو

متقارن
اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف، در ریاضیات ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
فرهنگ فارسی عمید
متقارن
(مُ تَ رِ)
پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم. یار و یاور. ج، متقارنین. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تقارن شود
لغت نامه دهخدا
متقارن
پیوسته و متحد بیکدیگر
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
فرهنگ لغت هوشیار
متقارن
((مُ تَ رِ))
پیوسته، متحد به هم
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
فرهنگ فارسی معین
متقارن
قرین، قرینه، یار، یاور
متضاد: نامتقارن، هم زمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متقارن
متماثلٌ
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به عربی
متقارن
Symmetrical
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متقارن
symétrique
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متقارن
symmetrisch
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به آلمانی
متقارن
สมมาตร
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به تایلندی
متقارن
simétrico
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متقارن
متوازن
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به اردو
متقارن
対称的
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متقارن
simetriki
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متقارن
symetryczny
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به لهستانی
متقارن
对称的
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به چینی
متقارن
סימטרי
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به عبری
متقارن
simetrik
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متقارن
simetris
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متقارن
সমমিতি
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به بنگالی
متقارن
सममितीय
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به هندی
متقارن
simmetrico
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متقارن
simétrico
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متقارن
symmetrisch
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به هلندی
متقارن
симетричний
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متقارن
симметричный
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به روسی
متقارن
대칭적인
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقارب
تصویر متقارب
نزدیک به هم، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار فعولن حاصل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقارع
تصویر متقارع
بر هم کوفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
میان همدیگر قرعه زننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به قرعه انداختن. (ناظم الاطباء) ، نیزه زننده با هم. ج، متقارعین. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقارع شود
لغت نامه دهخدا
نیزه زننده، پشک زننده، برهم کوفته قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم جمع متقارعین، برهم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
با یکدیگر نزدیک گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارنه
تصویر متقارنه
مونث متقارن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
((مُ تَ رِ))
نزدیک شونده، نزدیک به یکدیگر، نام یکی ازبحور شعر که از هشت فعولن تشکیل شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقارع
تصویر متقارع
((مُ تَ رِ))
قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم
فرهنگ فارسی معین