جدول جو
جدول جو

معنی متقارع

متقارع((مُ تَ رِ))
قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم
تصویری از متقارع
تصویر متقارع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متقارع

متقارع

متقارع
نیزه زننده، پشک زننده، برهم کوفته قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم جمع متقارعین، برهم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار

متقارع

متقارع
میان همدیگر قرعه زننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به قرعه انداختن. (ناظم الاطباء) ، نیزه زننده با هم. ج، متقارعین. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقارع شود
لغت نامه دهخدا

متقارن

متقارن
اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف، در ریاضیات ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم
متقارن
فرهنگ فارسی عمید

متقاطع

متقاطع
آنچه از چیز دیگر بگذرد و آن را قطع کند، در ریاضیات دو خط که به هم برسند و یکدیگر را قطع کنند، بریده بریده، مقطّع
متقاطع
فرهنگ فارسی عمید