جدول جو
جدول جو

معنی متقارب - جستجوی لغت در جدول جو

متقارب
نزدیک به هم، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار فعولن حاصل می شود
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
فرهنگ فارسی عمید
متقارب
(مُ تَ رِ)
با یکدیگر نزدیک گردنده. (آنندراج). نزدیک و نزدیک به یکدیگر. (ناظم الاطباء) .فرهنگستان ایران ’همرس’ را بجای این کلمه پذیرفته است: و این اقوال متقارب المعنی است. (ابوالفتوح رازی، یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود، (در اصطلاح عروض) بحری است از بحور عروض و در آن به هشت فعولن، بیت تمام شود. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یا دوبار فعولن فعولن فعل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سمی به لقرب اوتاده من اسبابه. (منتهی الارب). متقارب را ازبهر آن متقارب خوانند که اوتاد و اسباب آن به هم نزدیک اند، هر وتدی بر عقب سببی و هر سببی بر عقب و تدی و هم از این معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند. بناء بحر متقارب بر سه متحرک و دو ساکن است و اجزاء آن هشت بار فعولن است و خلیل (رحمهاﷲ علیه) از این جزو هیچ بحر دیگر تخریج نکرده است و از وی پرسیدند که چرا سبب فعولن بر وتد تقدیم نکردند و بحری بر وزن فاعلن فاعلن بیرون نیاوردند جواب داد که از بهر آن که ابتدا باید که قوی تر از انتها باشد و چون ارکان این بحر و تدی و سببی بیش نیست کراهیت داشتند که ابتدا را ضعیف گردانند و بحری برعکس ترکیب متقارب تخریج کنند که آنگه سبب مفرد را بر وتد مفرد تقدیم کرده باشند ولکن بعض متأخران این تصرف را کرده اند و بر عکس بناء بحر متقارب بحری بیرون آورده اند اجزای آن هشت بار فاعلن و نام آن بحر متدارک نهاده. (از المعجم فی معاییر الاشعارالعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 55). نام یکی از بحور عروضی که آن را تقارب نیز گفته اند... بقول صاحب نصاب الصبیان تقارب بحری است از بحور عروض بر وزن فعولن فعولن فعولن فعول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بناء بحر متقارب بر خماسی مجرد است و اجزاء آن چهار بار فعولن فعولن و ازاحیف آن شش است قبض و قصر و ثلم و ثرم و حذف و بتر... مثال از مثمن سالم:
دو عید است ما را ز روی دو معنی
فعولن فعولن فعولن فعولن
هم از روی دین و هم از روی دنیا
فعولن فعولن فعولن فعولن.
(از المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 132). و رجوع به همین کتاب صص 55 و 132- 134 شود. نزد اهل عروض نام بحری از بحور مشترک میان عرب و عجم و آن هشت بار ’فعولن’ می باشد برخی از متقارب جنس دیگری بیرون آوردند و آن را مخترع و جنب و رکض الخیل نام نهادند و آن هشت بار فاعلن است در کلام عرب مخبون استعمال میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تقارب شود.
- متقارب سالم، فعولن فعولن فعولن فعولن:
ز دوران و چرخ فلک دل فکارم
دواء دل آخر ز پیش که آرم.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
متقارب
با یکدیگر نزدیک گردنده
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
فرهنگ لغت هوشیار
متقارب
((مُ تَ رِ))
نزدیک شونده، نزدیک به یکدیگر، نام یکی ازبحور شعر که از هشت فعولن تشکیل شده است
تصویری از متقارب
تصویر متقارب
فرهنگ فارسی معین
متقارب
همرس، همگرا
متضاد: متباعد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحارب
تصویر متحارب
طرف مقابل در جنگ، دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
اتفاق افتاده در یک زمان، مصادف، در ریاضیات ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقارع
تصویر متقارع
بر هم کوفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ بَ)
مؤنث متقارب: و ازمنۀ متفاوته و متناسبه و حرکات متقاربه و متباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. (سندبادنامه ص 65). و رجوع به متقارب معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقاربه
تصویر متقاربه
مونث متقارب جمع متقاربات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحارب
تصویر متحارب
کسی که آتش جنگ بر افروزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
پیوسته و متحد بیکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه زننده، پشک زننده، برهم کوفته قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم جمع متقارعین، برهم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحارب
تصویر متحارب
((مُ تَ رِ))
برافروزنده آتش جنگ، جنگ کننده، جمع متحاربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
((مُ تَ رِ))
پیوسته، متحد به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقارع
تصویر متقارع
((مُ تَ رِ))
قرعه زننده میان یکدیگر، نیزه زننده با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
Symmetrical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
symétrique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
সমমিতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
対称的
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
对称的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
סימטרי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
대칭적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
simetrik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
simetris
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
simétrico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
सममितीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
simmetrico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
simétrico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
symmetrisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
симетричний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
симметричный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
symetryczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
symmetrisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متقارن
تصویر متقارن
simetriki
دیکشنری فارسی به سواحیلی