- متفککه(مُ تَ فَکْ کِ کَ)
اسب مادۀ گشن خواه. (از منتهی الارب). مادیان آرزومند نر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفکک شود
معنی متفککه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جدا شدن زن وشوهر از یکدیگر، طلاق، ترک کردن موقت جنگ، کنایه از جدایی، ترک
(مُ تَ فَقْ قِهَْ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ متفقه. متقثهین: فواید و عواید آن خیر به عامۀ علما و متفقهه برسیده (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 441)
(مُ تَ مَ مِ کَ)
لغت نامه دهخدا
امراءه متمکمکه، زن کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(مُ تَ ذَکْکِ رَ)
لغت نامه دهخدا
امراءه متذکره، زنی که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
(مَ کَ / کِ)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ ازتازی، هر چیز واگذاشته شده و ترک شده و ساقط گشته. (ناظم الاطباء).
- اموال متروکه، چیزهائی که از شخص مرده باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء).
و رجوع به متروک و متروکات شود
- اموال متروکه، چیزهائی که از شخص مرده باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء).
و رجوع به متروک و متروکات شود
(مُ تَ حَرْ رِ کَ /کِ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث متحرک. ج، متحرکات: هر بیت را دو نیمه باشد که در متحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 27) ، مأخوذ ازتازی، جنباننده و حرکت دهنده. (ناظم الاطباء).
- قوای متحرکه، قوه هائی که حرکت میدهند و حرکت وارد می کنند و می جنبانند. (ناظم الاطباء)
- قوای متحرکه، قوه هائی که حرکت میدهند و حرکت وارد می کنند و می جنبانند. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ فَقْ قِ رَ)
لغت نامه دهخدا
ارض متفقره، زمینی که دارای چاه و گودال بسیار باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
(مُ تَ هََ کْ کِ کَ)
لغت نامه دهخدا
زن بارداری که در نزدیک زادن پستان وی کلان شده و بندهای کمر آن فروهشته و سست گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
(مُ تَ فَکْ کِ رَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث متفکر.
- قوه متفکره، قوه ای را گویند که شخص در ذهن خود بدان قوه ترتیب اموری دهد جهت رسیدن به مقصود و سنباد نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفکر و متفکر شود
- قوه متفکره، قوه ای را گویند که شخص در ذهن خود بدان قوه ترتیب اموری دهد جهت رسیدن به مقصود و سنباد نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفکر و متفکر شود
(مُ تَ فَکْ کِهْ)
لغت نامه دهخدا
به شگفت آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متعجب و آشفته و حیران و نادم و پشیمان. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ فَکْ کِ)
لغت نامه دهخدا
کم زور شده بواسطۀ حمق و دیوانگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تفکک شود
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
متملکه در فارسی مونث متملک: ویس متملکه در فارسی مونث متملک: ویسدار داستار مونث متملک جمع متملکات. مونث متملک جمع متملکات
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
متفکره در فارسی مونث متفکر: اندیشنده مونث متفکر، قوه تفکر. توضیح... سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یاد کنند متخیله گویند او قوتی است ترتیب کرده در تجویف اوسط از دماغ و کار او آن است که آن جزئیات را که در خیال است با یکدیگر ترکیب کند و از یکدیگر جدا کند باختیار اندیشه. در روانشناسی امروز این تعریف صحیح نیست
متفرقه در فارسی مونث متفرق: پراگنده پراشیده ولاو بشپول، گوناگون، بیگانه نا آشنا مونث متفرق جمع متفرقات، اشخاص و اشیا متخلف: یعنی اهل بازار و روستا و متفرقه، گروهی از نگهبانان سلطنتی، اشخاص بیگانه: ورود اشخاص متفرقه ممنوع است
متحرکه در فارسی مونث متحرک: لانا نوان جنبنده مونث متحرک جمع متحرکات
متذکره در فارسی مونث متذکر: یاد کننده به یاد آورنده مونث متذکر. یا فوت (قوهء) متذکره
