جدول جو
جدول جو

معنی متفجس - جستجوی لغت در جدول جو

متفجس
(مُ تَ فَجْ جِ)
مغرور. متکبر و خودبین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفجع
تصویر متفجع
دردمند از سختی و بلا، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
کسی که از علامت ها و نشانه ها به چیزی پی می برد، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَجْ جِ)
آب روان و جاری. (ناظم الاطباء). آب روان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صبح روشن، جوانمرد و با سخاوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَجْ جِ)
دردمند از سختی و بلا و اندوه. (ناظم الاطباء). دردمند شونده از سختی و اندوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
تحصیل دانش نماینده بواسطۀ نشان و علامت. (ناظم الاطباء). داننده بعلامت و نشان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که مطلبی را از راه علامت و نشانه دریابد: و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125). و رجوع به تفرس شود، حکم کننده. (ناظم الاطباء). حکم کننده از روی علامت و صور ظاهری. (از فرهنگ جانسون) ، قیافه دان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که در سواری خود را ماهر مینمایاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرس شود، آن که ادعای فارسی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَجْ جِ)
متکبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متکبر و خودبین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ جْ جِ)
نان فطیر ناخواسته یعنی بی خمیر. (آنندراج) (از منتهی الارب). خبز متهجس، یعنی نان فطیر که خمیر آن نرسیده باشد و متهجش با شین مصحف این کلمه است. (از اقرب الموارد). نان فطیر که خمیر آن برنیامده باشد. (ناظم الاطباء). نان فطیر که خمیر آن تخمیر نشده باشد. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ناپاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). نجس شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تنجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَجْ جِ)
مجوسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مجوسی و آتش پرست شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
آن که گوش دارد به آواز نرم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گوش میدهد و میشنودآواز نرم را. (ناظم الاطباء). و رجوع به توجس شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
تکبر و فخر. (تاج المصادر بیهقی) بزرگی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکبر و تعظیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
ناپاک، آلوده، نجس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
رنجور رنج کشنده دردمند شونده از سختی و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرس
تصویر متفرس
نشانه دان، سوار کار نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفجس
تصویر تفجس
بزرگ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
((مُ تَ نَ جِّ))
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
((مُ تَ فَ جِّ))
دردمند شونده از سختی و اندوه
فرهنگ فارسی معین
بافراست، فراستمند، باهوش، ذکی، باذکاوت، زیرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس
متضاد: طاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد