جدول جو
جدول جو

معنی متفجر - جستجوی لغت در جدول جو

متفجر
(مُ تَ فَجْ جِ)
آب روان و جاری. (ناظم الاطباء). آب روان گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صبح روشن، جوانمرد و با سخاوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفجر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحجر
تصویر متحجر
متعصب نسبت به عقاید کهنه، چیزی که مانند سنگ شده باشد، سنگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفجر
تصویر منفجر
شکافته، گشوده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
گردش کننده، شادی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
دردمند از سختی و بلا، مصیبت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
تفرجگاه، جایی مانند باغ و مرغزار که شادی و نشاط بیاورد، جای تفرج، گردشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
کسی که در امری فکر و اندیشه می کند، فکر کننده، عاقل، دانا، خردمند، اریب، فروهیده، حصیف، فرزانه، خردپیشه، لبیب، خردور، داناسر، فرزان، صاحب خرد، متدبّر، خردومند، نیکورای، پیردل، بخرد، راد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاجر
تصویر متاجر
تجارت خانه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاجر
تصویر متاجر
محلهای تجارت، تجارتها
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ شده، سنگواره، ریمناک آنچه بصورت سنگ در آمده سنگ شده، آنکه در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد قشری، فسیل سنگواره، جراحتی که ریمناک و سخت گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
اندیشنده، فکر کننده، آنکه بیندیشد
فرهنگ لغت هوشیار
دلگشای دلباز دلگشوده آسوده دل، خوشی جوی محل تفرج مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد محل سیر: ... زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راجت دلها بر آمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود. گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
رنجور رنج کشنده دردمند شونده از سختی و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
جای روان شدن آب آبرو، ریگراه راه ریگناک جوانمرد، آب روان، آسیب رسنده، ترکنده: در فارسی کفته شکافته گشوده شده، آب روان، زخمی که چرک از آن جاری شود، ترکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحجر
تصویر متحجر
((مُ تَ حَ جِّ))
سنگ شده، سخت گشته، در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفجر
تصویر منفجر
((مُ فَ جِ))
گشوده شده، شکافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفجع
تصویر متفجع
((مُ تَ فَ جِّ))
دردمند شونده از سختی و اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
محل تفرج، مکانی که موجب گشادگی خاطر گردد، محل سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
((مُ تَ فَ کِّ))
اندیشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرج
تصویر متفرج
((مُ تَ فَ رِّ))
گشایش یابنده (از تنگی و دشواری)، گشایش خاطر یابنده، خوشی جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
اندیشگر، اندیشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منفجر
تصویر منفجر
پکش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحجر
تصویر متحجر
واپسگرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
Pensive, Thoughtful, Contemplator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
contemplateur, pensif, réfléchi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
contemplador, pensativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
ध्यान करने वाला , चिंतामग्न , विचारशील
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
contemplatore, pensieroso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
kontemplator, zamyślony, myślący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
contemplator, peinzend, bedachtzaam
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
роздумувач , задумливий , замислений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
размышляющий , задумчивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
Kontemplator, nachdenklich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
contemplador, pensativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
ধ্যানে মগ্ন ব্যক্তি , চিন্তাশীল , চিন্তাশীল
دیکشنری فارسی به بنگالی