جدول جو
جدول جو

معنی متغرب - جستجوی لغت در جدول جو

متغرب(مُ تَ غَرْ رِ)
دوررونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور رفته و به سفر غربت رفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغرب شود
لغت نامه دهخدا
متغرب
دور رونده
تصویری از متغرب
تصویر متغرب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقرب
تصویر متقرب
دارای تقرب و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغرب
تصویر مستغرب
غریب شمرده، عجیب وغریب، بیگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
آنکه به زور چیزی را در اختیار خود درآورد، متجاوز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سَرْ رِ)
در سوراخ درآینده. (آنندراج). خزنده در سوراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لِ)
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستولی و زبردست و قادر. (ناظم الاطباء) : فرق میان پادشاهان مؤید و موفق و میان خارجی متغلب آن است که پادشاهان چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت...باشند... گماشته به حق باید دانست و متغلبان را که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت. (تاریخ بیهقی ادیب ص 93). چون از آن فارغ گشت سوی ری و جبال باید کشید تا آن بقاع نیز از متغلبان صافی شود. (تاریخ بیهقی). مقام ما درین ثغور دراز کشید و متغلبان دست درازی از حد ببردند و به طاقت رسیدیم. (فارسنامه ابن البلخی ص 66). بغراجق از سلطان دستوری خواست که ولایت خویش از دست متغلب بیرون کند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 342). و بیضۀ حوزۀ ممالک را از تصرف متغلبان جایر و ظلم متعدیان... (رشیدی). و رجوع به تغلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَرْ رِ)
شیر که اسد باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
سرایت کننده. (آنندراج) (منتهی الارب). سرایت کننده و مسری. (ناظم الاطباء) ، درگذرنده از چیزی به چیزی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرب شود، به خود بازکشنده و جذب کننده و جاذب. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِ)
کرابه چیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چینندۀ خرمای کرابه. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَرْ رِ)
در تازیان درآینده و مانا به ایشان شونده و تازی غیرخالص و غیربیابانی شونده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خویشتن را به عرب مانند کننده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْیِ)
غایب و ناپدید. (ناظم الاطباء). ناپیدا گردنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَرْ رِ)
مرغ که بلند و طرب انگیز سازد آواز را و در گلو گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سراینده و آوازخوان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَضْ ضِ)
به خشم شونده. (آنندراج). خشمناک و غضب ناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از استغراب. غریب یافته شده و غریب بشمار آمده. (اقرب الموارد). غریب داشته. عجیب و غریب و بیگانه، نادر. (ناظم الاطباء). بعید، آنکه غریب نوازی می کند، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء). رجوع به استغراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَبْ بِ)
فرزند حاصل کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
طرب آورنده و شادمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی شعف یا رنج و الم به چالاکی می جنبد و کسی که شادمانی میکند. (ناظم الاطباء) ، سرودگوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَرْ رِ)
جنبش نماینده و حرکت کننده. (آنندراج). جنبیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مضطرب و پریشان و بی آرام و متحرک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تضرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
نزدیکی نماینده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به خدا تقرب می جوید و یا از خدا میترسد. (ناظم الاطباء). نزدیکی جوینده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یقصدآخذا بامراﷲ فیما یقضی ویمضی متقربا الیه بما یزلف ویرضی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و رجوع به تقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَرْ رِ)
خاک آلوده. (آنندراج) (از منتهی الارب). خاک پاشیده شده و آلودۀ به خاک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تترب شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ رِ)
نعت فاعلی از استغراب. آنکه کسی را غریب می یابد. (اقرب الموارد) ، مبالغه نماینده در خنده. (منتهی الارب). رجوع به استغراب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
خندنده گزافخند، خور بر شناس (خور بر مغرب) باور نکردنی دور از باور غریب شمرده شگفت دانسته: و از آن تاریخ علوم مستطرف و فنون مستحدث و صنایع مستغرب که حکماء اروپا اساس آنها را. . بر پا ساخته بودند. . انتشار همی گرفت. کسی که بزبانها و آداب و عادات غربیان (اروپاییان و آمریکاییان) آگاه است مقابل مستشرق، جمع مستغربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغیب
تصویر متغیب
ناپیدا گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطرب
تصویر متطرب
شادمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تازی نما تازی مانند تازیگونه خود را به عرب مانند کننده جمع متعربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
کسی که بخدا تقرب میجوید و از خدا میترسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرب
تصویر تغرب
از وطن دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغرب
تصویر مستغرب
((مُ تَ رَ))
غریب شمرده، شگفت دانسته
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ رِ))
کسی که به زبان ها و آداب و عادات غریبان (اروپاییان و آمریکاییان) آگاه است، مقابل مستشرق، جمع مستغربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
((مُ تَ قَ رِّ))
کسی که به دیگری تقرب کند، نزدیکی جوینده، جمع متقربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعرب
تصویر متعرب
((مُ تَ عَ رِّ))
خود را به عرب مانند کننده، مفرد متعربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
((مُ تَ غَ لِّ))
چیره شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرب
تصویر مغرب
باختر
فرهنگ واژه فارسی سره
پیروز، فیروز، چیره، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مقهور، متجاوز، تجاوزگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد