جدول جو
جدول جو

معنی متعلقات - جستجوی لغت در جدول جو

متعلقات
(مُ تَعَلْ لِ)
علاقه ها و توابع و لواحق و لوازم و ملزومات و متملکات و چیزهائی که در ملک کسی باشد. (ناظم الاطباء) ، فرزند و عیال و اهل خانه و آنچه محسوب به خانه باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). کسان. خاصۀ مردم. حرم. جمع واژۀ متعلقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متعلقه شود
لغت نامه دهخدا
متعلقات
علاقه ها و توابع، ملزومات و متملکات، فرزند و عیال و اهل خانه و آنچه مسوب به خانه باشد، کسان، حاصه مردم، حرم
فرهنگ لغت هوشیار
متعلقات
((مُ تَ عَ لِّ))
جمع متعلقه، وابسته ها، ضمایم
تصویری از متعلقات
تصویر متعلقات
فرهنگ فارسی معین
متعلقات
توابع، ضمایم، لواحق، وابستگان، وابسته ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معلقات
تصویر معلقات
جمع واژۀ معلقه، بلاتکلیف، در علوم ادبی هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَلْ لِ)
جمع واژۀ متعلق در حالت نصبی و جری. رجوع به متعلق و تعلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
جمع واژۀ مستعلیه. حروفی که خواندن آنها زبان را به حنک اعلی بردارد، و بعضی نوشته اند که سر زبان به کام رود و آن هفت حرف است: صاد و ضاد و طاء و ظاء و خاء معجمه و غین معجمه و قاف، و حروف منخفضه سوای اینها است. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مستعلیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لِ)
جمع واژۀ متولده: مر این متولدات را فاعل نفس نیست. (جامعالحکمتین) ، نزد اهل رمل چهار اشکال را گویند که در خانه نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم باشند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1471)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَلْ لِ)
جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. (گلستان چ قریب ص 134)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ)
جمع واژۀ معلقه. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلقه شود.
- معلقات سبع، سبعۀ معلقه. رجوع به معلقه و ’سبعۀ معلقات’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ)
مأخوذ از تازی، علایق و دلبستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء) ، متعلقات و ارتباطات و عقار و تملکات. (ناظم الاطباء).
- تعلقات دنیوی، علایق دنیوی و دلبستگی به این جهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجلدات
تصویر متجلدات
جمع متجلده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرقات
تصویر متفرقات
جمع متفرقه، پراکندگان پرا شیدگان ولا وان جمع متفرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکلمات
تصویر متکلمات
جمع متکلم، سخنگویندگان جمع متکلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعلقین
تصویر متعلقین
جمع متعلق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متکلف، دلناپسندان سخت انجامان جمع متکلفه (متکلف) : ... از بهر آنک جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صنعت نهاد از قبیل متکلفات اشعارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعدیات
تصویر متعدیات
جمع متعدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحققات
تصویر متحققات
جمع متحققه، هست شوندگان راست درآمدگان جمع متحققه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متملکه، ویسان جمع متملکه (متملک) : تمامی جهات و متملکات شاملو بدست تکلو افتاد، جمع متملکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولدات
تصویر متولدات
جمع متولده (متولد) : مر این متولدات را فاعل نفس نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلیات
تصویر مستعلیات
جمع مستعلیه، کامی ها وات های کامی:، غ قاف صاد ضاد طا ظا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیات
تصویر متجلیات
جمع متجلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالمات
تصویر متالمات
جمع متالمه، دردمندان جمع متالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیات
تصویر متحلیات
جمع متحلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلصات
تصویر متخلصات
جمع متخلصه، نامیدگان جمع متخلصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیقات
تصویر تعلیقات
جمع تعلیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلقات
تصویر تعلقات
جمع تعلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملقات
تصویر متملقات
جمع متملقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعلمات
تصویر متعلمات
جمع متعلمه، میلاوان شاگردان جمع متعلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلقات
تصویر متسلقات
راسته بر شوندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلقات
تصویر متخلقات
جمع متخلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفات
تصویر متخلفات
جمع متخلفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلقات
تصویر معلقات
سبعه معلقه، هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت در خانه کعبه آویزان کرده بودند
فرهنگ فارسی معین
علایق، وابستگی ها، تعلق ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد