مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمایت کرده و پشتی داده، کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظهر شود
مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، حمایت کرده و پشتی داده، کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظهر شود
پر. (آنندراج). پر و آگنده. (ناظم الاطباء) ، ابر روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهر شود، دم فروبسته از تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
پر. (آنندراج). پر و آگنده. (ناظم الاطباء) ، ابر روشن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهر شود، دم فروبسته از تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جای بالا رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). محل صعود و جای بالا رفتن. ج، مظاهر. (ناظم الاطباء) ، محل ظهور و جای آشکارا شدن و جایی که در آن چیزی دیده میشود و آشکارا میگردد. (ناظم الاطباء). جلوه گاه. محل ظهور. جای پیدایش. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دل وجان اهل معنی... به وجود مبارک آن معدن خلال جلال و مظهر دولت و اقبال مسرور. (المعجم چ دانشگاه ص 25). - مظهرالعجائب، پیدایشگاه شگفتیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مظهرخوان، خوانندۀ مظهر و اشاره است به کتاب ’مظهرالعجایب’ عطار نیشابوری: مظهرم گویی بباید سوختن چشم مظهرخوان بباید دوختن. عطار. - مظهر قنات، آنجا که آب قنات در سطح زمین عیان و جاری شود. محل پیدایش آب قنات بر روی زمین. ، در تداول، نماینده. مثل. نمایشگر. نشان دهنده. مجسم شدۀ چیزی: فلائی مظهر تقوی و پرهیزگاری است، تماشاگاه و منظر و تماشاخانه. (ناظم الاطباء)
جای بالا رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). محل صعود و جای بالا رفتن. ج، مظاهر. (ناظم الاطباء) ، محل ظهور و جای آشکارا شدن و جایی که در آن چیزی دیده میشود و آشکارا میگردد. (ناظم الاطباء). جلوه گاه. محل ظهور. جای پیدایش. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دل وجان اهل معنی... به وجود مبارک آن معدن خلال جلال و مظهر دولت و اقبال مسرور. (المعجم چ دانشگاه ص 25). - مظهرالعجائب، پیدایشگاه شگفتیها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مظهرخوان، خوانندۀ مظهر و اشاره است به کتاب ’مظهرالعجایب’ عطار نیشابوری: مظهرم گویی بباید سوختن چشم مظهرخوان بباید دوختن. عطار. - مظهر قنات، آنجا که آب قنات در سطح زمین عیان و جاری شود. محل پیدایش آب قنات بر روی زمین. ، در تداول، نماینده. مثل. نمایشگر. نشان دهنده. مجسم شدۀ چیزی: فلائی مظهر تقوی و پرهیزگاری است، تماشاگاه و منظر و تماشاخانه. (ناظم الاطباء)
در نیمروز بجایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظهار کردن از زن. (تاج المصادر بیهقی). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر عن البطن تأدبا و عدی بمن لتضمن معنی التجنب لاجتناب اهل الجاهلیه عن المراه المظاهر منها اذ الظهار طلاق عندهم. (اقرب الموارد)
در نیمروز بجایی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظهار کردن از زن. (تاج المصادر بیهقی). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر عن البطن تأدبا و عدی بمن لتضمن معنی التجنب لاجتناب اهل الجاهلیه عن المراه المظاهر منها اذ الظهار طلاق عندهم. (اقرب الموارد)
نعت مفعولی از استظهار. تکیه کرده بر یاری کسی. پشت گرم. رجوع به استظهار شود: اما قومی مستظهر باید که رود به مردم و آلت و عدت... (تاریخ بیهقی ص 266). به فخر و محمدت و شکر و مدح مستظهر ز عمر و مملکت و عز و بخت برخوردار. مسعودسعد. تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند... و فاقه رسیدۀ محتاج را... مستظهر. (کلیله و دمنه). مستظهر به مال بسیار و عقار بیشمار. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). ایشان به کثرت عدد و وفور عدد مستظهر بودند و ما در مقدار بسیار از ایشان کمتر بودیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 16). او از متهوران هندبود مستظهر به بسطت ملک و کثرت جنود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 415). رعیتی مستظهر و خواجگانی متوسل در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358). و از مستظهران شهر اضعاف آن حاصل کرد و تمامت خزانۀ سلطان باز به مال و جواهر وافر معمور شد. (جهانگشای جوینی). نه مستظهر است آن به اعمال خویش نه این را در توبه بسته است پیش. سعدی (بوستان). گرچه ایشان در صلاح و عافیت مستظهرند مابه قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم. سعدی. زهی بحر بخشایش و کان جود که مستظهرند از وجودت وجود. سعدی (بوستان). گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم. ور تو ز ما بی نیازما به تو امیدوار. سعدی. بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که مستظهرم به رحمت او. حافظ. - مستظهر شدن، پشت گرم شدن: به ابوعلی بن حموله کس فرستاد واز او قلعه خواست که بدان مستظهر شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). - مستظهر کردن، مستظهر ساختن. پشت گرم گردانیدن: او را به مال بسیار و اهبت تمام مستظهر کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). - مستظهر گردانیدن، پشت گرم کردن: از دو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید. (کلیله و دمنه). پادشاه شهر خویش را به گنجهای حکمت مستظهر گردانی. (کلیله و دمنه). او را اکرام فرمود و به مواعید خوب مستظهر گردانید. (المضاف الی بدایعالازمان ص 47). - مستظهر گشتن و گردیدن، پشت گرم شدن: به مردم مستظهر گشت. (تاریخ بیهقی ص 110 چ ادیب). خواست که از هر طرف لشکری فراهم و به زیادت کثرتی و قوتی مستظهر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341). به خزانۀ معمور مستظهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). کافر بدان کوه مستظهر گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355). لشکر از غارت و تاراج مستظهر گشت. (جهانگشای جوینی)
نعت مفعولی از استظهار. تکیه کرده بر یاری کسی. پشت گرم. رجوع به استظهار شود: اما قومی مستظهر باید که رود به مردم و آلت و عدت... (تاریخ بیهقی ص 266). به فخر و محمدت و شکر و مدح مستظهر ز عمر و مملکت و عز و بخت برخوردار. مسعودسعد. تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند... و فاقه رسیدۀ محتاج را... مستظهر. (کلیله و دمنه). مستظهر به مال بسیار و عقار بیشمار. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). ایشان به کثرت عدد و وفور عدد مستظهر بودند و ما در مقدار بسیار از ایشان کمتر بودیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 16). او از متهوران هندبود مستظهر به بسطت ملک و کثرت جنود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 415). رعیتی مستظهر و خواجگانی متوسل در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358). و از مستظهران شهر اضعاف آن حاصل کرد و تمامت خزانۀ سلطان باز به مال و جواهر وافر معمور شد. (جهانگشای جوینی). نه مستظهر است آن به اعمال خویش نه این را در توبه بسته است پیش. سعدی (بوستان). گرچه ایشان در صلاح و عافیت مستظهرند مابه قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم. سعدی. زهی بحر بخشایش و کان جود که مستظهرند از وجودت وجود. سعدی (بوستان). گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم. ور تو ز ما بی نیازما به تو امیدوار. سعدی. بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است بیار باده که مستظهرم به رحمت او. حافظ. - مستظهر شدن، پشت گرم شدن: به ابوعلی بن حموله کس فرستاد واز او قلعه خواست که بدان مستظهر شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). - مستظهر کردن، مستظهر ساختن. پشت گرم گردانیدن: او را به مال بسیار و اهبت تمام مستظهر کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369). - مستظهر گردانیدن، پشت گرم کردن: از دو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید. (کلیله و دمنه). پادشاه شهر خویش را به گنجهای حکمت مستظهر گردانی. (کلیله و دمنه). او را اکرام فرمود و به مواعید خوب مستظهر گردانید. (المضاف الی بدایعالازمان ص 47). - مستظهر گشتن و گردیدن، پشت گرم شدن: به مردم مستظهر گشت. (تاریخ بیهقی ص 110 چ ادیب). خواست که از هر طرف لشکری فراهم و به زیادت کثرتی و قوتی مستظهر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341). به خزانۀ معمور مستظهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). کافر بدان کوه مستظهر گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355). لشکر از غارت و تاراج مستظهر گشت. (جهانگشای جوینی)
پاک. (آنندراج). پاک شده و پاک کرده و غسل کرده. (از ناظم الاطباء) ، پرهیز کرده از گناه و از هر زشتی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطهر شود
پاک. (آنندراج). پاک شده و پاک کرده و غسل کرده. (از ناظم الاطباء) ، پرهیز کرده از گناه و از هر زشتی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطهر شود
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود