جدول جو
جدول جو

معنی مستظهر

مستظهر((مُ تَ هَ))
آن که به کسی یا چیزی پشت گرمی پیدا کرده
تصویری از مستظهر
تصویر مستظهر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مستظهر

مستظهر

مستظهر
آنکه به کسی یا چیزی پشت گرمی پیدا کرده، پشت گرم، دل گرم
مستظهر
فرهنگ فارسی عمید

مستظهر

مستظهر
نعت فاعلی از استظهار. یاری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کسی که اعانت می طلبد و دستگیری می خواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به استظهار شود
لغت نامه دهخدا

مستظهر

مستظهر
نعت مفعولی از استظهار. تکیه کرده بر یاری کسی. پشت گرم. رجوع به استظهار شود: اما قومی مستظهر باید که رود به مردم و آلت و عدت... (تاریخ بیهقی ص 266).
به فخر و محمدت و شکر و مدح مستظهر
ز عمر و مملکت و عز و بخت برخوردار.
مسعودسعد.
تقدیر آسمانی شیر... را گرفتار سلسله گرداند... و فاقه رسیدۀ محتاج را... مستظهر. (کلیله و دمنه). مستظهر به مال بسیار و عقار بیشمار. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). ایشان به کثرت عدد و وفور عدد مستظهر بودند و ما در مقدار بسیار از ایشان کمتر بودیم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 16). او از متهوران هندبود مستظهر به بسطت ملک و کثرت جنود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 415). رعیتی مستظهر و خواجگانی متوسل در عهد او بر مساکن مسکنت بنشستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358). و از مستظهران شهر اضعاف آن حاصل کرد و تمامت خزانۀ سلطان باز به مال و جواهر وافر معمور شد. (جهانگشای جوینی).
نه مستظهر است آن به اعمال خویش
نه این را در توبه بسته است پیش.
سعدی (بوستان).
گرچه ایشان در صلاح و عافیت مستظهرند
مابه قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم.
سعدی.
زهی بحر بخشایش و کان جود
که مستظهرند از وجودت وجود.
سعدی (بوستان).
گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم.
ور تو ز ما بی نیازما به تو امیدوار.
سعدی.
بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است
بیار باده که مستظهرم به رحمت او.
حافظ.
- مستظهر شدن، پشت گرم شدن: به ابوعلی بن حموله کس فرستاد واز او قلعه خواست که بدان مستظهر شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). به مخامرۀ بیشه ای از بیشه ها مستظهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
- مستظهر کردن، مستظهر ساختن. پشت گرم گردانیدن: او را به مال بسیار و اهبت تمام مستظهر کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369).
- مستظهر گردانیدن، پشت گرم کردن: از دو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید. (کلیله و دمنه). پادشاه شهر خویش را به گنجهای حکمت مستظهر گردانی. (کلیله و دمنه). او را اکرام فرمود و به مواعید خوب مستظهر گردانید. (المضاف الی بدایعالازمان ص 47).
- مستظهر گشتن و گردیدن، پشت گرم شدن: به مردم مستظهر گشت. (تاریخ بیهقی ص 110 چ ادیب). خواست که از هر طرف لشکری فراهم و به زیادت کثرتی و قوتی مستظهر گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 341). به خزانۀ معمور مستظهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). کافر بدان کوه مستظهر گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355). لشکر از غارت و تاراج مستظهر گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

مستیهر

مستیهر
ادامه دهنده کاری را، آنکه عقل و خرد او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد) ، یقین کننده. مستوهر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، تبدیل کننده و عوض کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیهار شود
لغت نامه دهخدا

مستوهر

مستوهر
به یقین داننده و مستیقن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستیهر. و رجوع به استیهار و مستیهر شود
لغت نامه دهخدا

مستنهر

مستنهر
آب رونده در زمین. (از منتهی الارب) ، فراخ شونده، گیرندۀ زمین محکم برای جاری کردن نهر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهار شود
لغت نامه دهخدا

مستظهری

مستظهری
محمد بن احمد بن حسین بن عمر شاشی، مکنی به ابوبکر و ملقب به فخرالاسلام مستظهری، از رؤسای شافعیان در عراق. وی بسال 429 هجری قمری متولد شد سپس بسال 504 تدریس نظامیۀ بغداد را بعهده گرفت و بسال 507 هجری قمری درگذشت. او راست: حلیه العلماء فی معرفه مذاهب الفقهاء، العمده فی فروع الشافعیه، تلخیص القول. (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 210 از وفیات الاعیان و طبقات السبکی)
لغت نامه دهخدا