دادخواه. (غیاث). دادخواهنده. (آنندراج). شکایت کننده از ظلم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دادخواه و شکایت کننده از ظلم و ستم و درخواست نماینده رفع ظلم و ستم را. (ناظم الاطباء) : فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند... و سخن متظلمان بشنیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). متظلم پیش امیر آمد و بنالید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 457). گفت آن متظلم که خروش می کند بیار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 458). و متظلم را هزار درم دیگر بداد و درخت خرمای از وی بخرید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 459). عواطف او شمل رحمت بر اکناف متظلمان کشیده است. (سندبادنامه ص 9). و در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. (سندبادنامه ص 73). - متظلم بودن، دادخواهی کردن. (ناظم الاطباء). - متظلم شدن، درخواست رفع ظلم و ستم نمودن. (ناظم الاطباء). ، ظلم کننده، تاریک شده و تاریک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظلم شود
دادخواه. (غیاث). دادخواهنده. (آنندراج). شکایت کننده از ظلم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دادخواه و شکایت کننده از ظلم و ستم و درخواست نماینده رفع ظلم و ستم را. (ناظم الاطباء) : فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند... و سخن متظلمان بشنیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282). متظلم پیش امیر آمد و بنالید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 457). گفت آن متظلم که خروش می کند بیار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 458). و متظلم را هزار درم دیگر بداد و درخت خرمای از وی بخرید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 459). عواطف او شمل رحمت بر اکناف متظلمان کشیده است. (سندبادنامه ص 9). و در موقف متظلمان و موضع مظلومان بایستاد. (سندبادنامه ص 73). - متظلم بودن، دادخواهی کردن. (ناظم الاطباء). - متظلم شدن، درخواست رفع ظلم و ستم نمودن. (ناظم الاطباء). ، ظلم کننده، تاریک شده و تاریک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تظلم شود
نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء) ، کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود
نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء) ، کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود
تاجدار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هر آنچه فرا گیرد و احاطه نماید، ابری که نرم درخشد و برق زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلل شود
تاجدار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هر آنچه فرا گیرد و احاطه نماید، ابری که نرم درخشد و برق زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلل شود
تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده. (ناظم الاطباء) ، لشکر شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
تیغ و کارد ومانند آن که رخنه دار شود و خفته باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کارد و شمشیر شکسته و دندانه دندانه شده. (ناظم الاطباء) ، لشکر شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام از اندوه و بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملل شود
کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام از اندوه و بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملل شود
روی درخشنده از شادی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شادمان روی و بشاش. (ناظم الاطباء) ، ابر درخشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تهلل شود
روی درخشنده از شادی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شادمان روی و بشاش. (ناظم الاطباء) ، ابر درخشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تهلل شود
برآینده بر کسی. (آنندراج). غالب شده و بلندتر برآینده در جاه و منزلت. (ناظم الاطباء) ، آن که معظم چیزی گیرد. (آنندراج). آن که بگیرد بهترین و بزرگترین جاه و جلال را. (ناظم الاطباء) ، بر اسب نشانده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجلل شود
برآینده بر کسی. (آنندراج). غالب شده و بلندتر برآینده در جاه و منزلت. (ناظم الاطباء) ، آن که معظم چیزی گیرد. (آنندراج). آن که بگیرد بهترین و بزرگترین جاه و جلال را. (ناظم الاطباء) ، بر اسب نشانده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تجلل شود
آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن. (آنندراج) کسی که پس از خوردن، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء) ، خلل انداز. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تخلل شود
آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن. (آنندراج) کسی که پس از خوردن، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء) ، خلل انداز. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تخلل شود
گداخته شده و حل شده و آب شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تحلیل شونده. (فرهنگ فارسی معین) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... (چهار مقاله ص 12) ، بیمار شده پس از مراجعت از سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، استثناء کرده در سوگند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). استثناء کننده در سوگند. (فرهنگ فارسی معین) ، رها شدۀ از سوگند به کفارت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیرون آینده از قسم به کفاره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحلل شود
گداخته شده و حل شده و آب شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). تحلیل شونده. (فرهنگ فارسی معین) : اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعام های متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او... (چهار مقاله ص 12) ، بیمار شده پس از مراجعت از سفر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیمار شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، استثناء کرده در سوگند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). استثناء کننده در سوگند. (فرهنگ فارسی معین) ، رها شدۀ از سوگند به کفارت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بیرون آینده از قسم به کفاره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحلل شود