واحد مطاوی. (منتهی الارب). نورد. ج، مطاوی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نورد و چین و تا و پیچ و شکن. ج، مطاوی. (ناظم الاطباء). شکن. نورد. چین. طی. تالا. ج، مطاوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مطاوی شود، چیزی که با رشته پیچیده شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
واحد مطاوی. (منتهی الارب). نورد. ج، مطاوی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نورد و چین و تا و پیچ و شکن. ج، مطاوی. (ناظم الاطباء). شکن. نورد. چین. طی. تالا. ج، مطاوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مطاوی شود، چیزی که با رشته پیچیده شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
نوردیده شونده و درهم پیچیده شونده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده و نوردیده شده. (ناظم الاطباء). درهم نوردیده. درنوردیده. درنوشته. درپیچیده. به هم درپیچیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر کینه و ضغینۀ یکدیگرمنطوی. (مرزبان نامه). ظاهر او از آنچه باطن او بر آن منطوی بود... تفاوتی نکرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 55). ازل و ابد مندرج در تحت احالت او و کون و مکان منطوی در طی بساطت او. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). هر که که... باطنشان بر غل و غش یکدیگر منطوی باشد خیر ایشان مأیوس بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 159). سلوک طریق تصوف کسی را آسان دست دهد که در غریزت او سخاوت منطوی بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 349). - منطوی شدن، درپیچیدن. درهم پیچیدن: چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی می شد با محال خیام می آمدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 100). - منطوی گردانیدن، درهم نوردیدن: بساط مکاتبات و طریق مراسلات را... منطوی و مسدود گردانیده است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 170). - منطوی گردیدن، منطوی شدن: چنانک ظلمات صفات نفوس ایشان در لمعان نور آن برق منطوی و متواری گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 121). حیا آن است که باطن بنده از هیبت اطلاع خداوند منطوی گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 420). رجوع به ترکیب منطوی شدن شود
نوردیده شونده و درهم پیچیده شونده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده و نوردیده شده. (ناظم الاطباء). درهم نوردیده. درنوردیده. درنوشته. درپیچیده. به هم درپیچیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر کینه و ضغینۀ یکدیگرمنطوی. (مرزبان نامه). ظاهر او از آنچه باطن او بر آن منطوی بود... تفاوتی نکرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 55). ازل و ابد مندرج در تحت احالت او و کون و مکان منطوی در طی بساطت او. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). هر که که... باطنشان بر غل و غش یکدیگر منطوی باشد خیر ایشان مأیوس بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 159). سلوک طریق تصوف کسی را آسان دست دهد که در غریزت او سخاوت منطوی بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 349). - منطوی شدن، درپیچیدن. درهم پیچیدن: چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی می شد با محال خیام می آمدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 100). - منطوی گردانیدن، درهم نوردیدن: بساط مکاتبات و طریق مراسلات را... منطوی و مسدود گردانیده است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 170). - منطوی گردیدن، منطوی شدن: چنانک ظلمات صفات نفوس ایشان در لمعان نور آن برق منطوی و متواری گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 121). حیا آن است که باطن بنده از هیبت اطلاع خداوند منطوی گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 420). رجوع به ترکیب منطوی شدن شود
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
جمع کرده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، شامل شده و مشمول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، حلقه شده و مدور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
جمع کرده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، شامل شده و مشمول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، حلقه شده و مدور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
درهم پیچیده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم پیچیده شده. پیچدار. پیچ در پیچ و درهم. و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده. (ناظم الاطباء). در نوشته. در نوردیده. در پیچیده. لوله کرده. برهم نهاده. پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کتاب بقای تو مطوی مباد اگرطی کنند این و آن را کتاب. سوزنی (یادداشت ایضاً). ور زمین و آبرا علوی کند راه گردون را بپا مطوی کند. مولوی. استن من عصمت و حفظ تو است جمله مطوی یمین آن دو دست. مولوی (مثنوی چ خاور ص 235). ، (در اصطلاح عروض) جزوی که حرف چهارم آن که ساکن است افتاده باشد مطوی گویند، چون مفتعلن که از مستفعلن خیزد، یعنی در نوردیده. برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند. (از المعجم)
درهم پیچیده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم پیچیده شده. پیچدار. پیچ در پیچ و درهم. و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده. (ناظم الاطباء). در نوشته. در نوردیده. در پیچیده. لوله کرده. برهم نهاده. پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کتاب بقای تو مطوی مباد اگرطی کنند این و آن را کتاب. سوزنی (یادداشت ایضاً). ور زمین و آبرا علوی کند راه گردون را بپا مطوی کند. مولوی. استن من عصمت و حفظ تو است جمله مطوی یمین آن دو دست. مولوی (مثنوی چ خاور ص 235). ، (در اصطلاح عروض) جزوی که حرف چهارم آن که ساکن است افتاده باشد مطوی گویند، چون مفتعلن که از مستفعلن خیزد، یعنی در نوردیده. برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند. (از المعجم)
نوردیده در هم پیچیده نوردیدنی در هم پیچیدنی در پیچیده شونده نوردیده: ، حاوی مشتمل: (فصلی چند بنویسم و از آنچه احنا ضلوع بر او منطوی است... دل پردازی واجب بینم) (نفثه المصدور. چا. یز. 4)
نوردیده در هم پیچیده نوردیدنی در هم پیچیدنی در پیچیده شونده نوردیده: ، حاوی مشتمل: (فصلی چند بنویسم و از آنچه احنا ضلوع بر او منطوی است... دل پردازی واجب بینم) (نفثه المصدور. چا. یز. 4)