جدول جو
جدول جو

معنی متطوی - جستجوی لغت در جدول جو

متطوی
(مُ تَ طَوْ وی)
مار که حلقه زند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حلقه زده و پیچیده مانند مار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منطوی
تصویر منطوی
درهم پیچیده، گرد شده، پیچیده، نور دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطوع
تصویر متطوع
ویژگی کسی که عبادت یا اعمال نیک علاوه بر فرایض انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطوی
تصویر مطوی
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مفتعلن تبدیل شود، پیچیده شده، در هم پیچیده، پیچ در پیچ، پیچ دار، درنوردیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَطْ وا)
واحد مطاوی. (منتهی الارب). نورد. ج، مطاوی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نورد و چین و تا و پیچ و شکن. ج، مطاوی. (ناظم الاطباء). شکن. نورد. چین. طی. تالا. ج، مطاوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مطاوی شود، چیزی که با رشته پیچیده شده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ)
پراکنده کننده و برباددهنده و تلف کننده زر. (ناظم الاطباء). هلاک کننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَءْیْ)
حلقه زدن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
نوردیده شونده و درهم پیچیده شونده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده و نوردیده شده. (ناظم الاطباء). درهم نوردیده. درنوردیده. درنوشته. درپیچیده. به هم درپیچیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر کینه و ضغینۀ یکدیگرمنطوی. (مرزبان نامه). ظاهر او از آنچه باطن او بر آن منطوی بود... تفاوتی نکرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 55). ازل و ابد مندرج در تحت احالت او و کون و مکان منطوی در طی بساطت او. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). هر که که... باطنشان بر غل و غش یکدیگر منطوی باشد خیر ایشان مأیوس بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 159). سلوک طریق تصوف کسی را آسان دست دهد که در غریزت او سخاوت منطوی بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 349).
- منطوی شدن، درپیچیدن. درهم پیچیدن: چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی می شد با محال خیام می آمدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 100).
- منطوی گردانیدن، درهم نوردیدن: بساط مکاتبات و طریق مراسلات را... منطوی و مسدود گردانیده است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 170).
- منطوی گردیدن، منطوی شدن: چنانک ظلمات صفات نفوس ایشان در لمعان نور آن برق منطوی و متواری گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 121). حیا آن است که باطن بنده از هیبت اطلاع خداوند منطوی گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 420). رجوع به ترکیب منطوی شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وی)
توانا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). توانا و قادر. (ناظم الاطباء) : مدد و معاونت ایشان در تمشیت آن کار متقوی شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259) ، دلاور و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَوْ وی)
از ’ک وو’، در تنگ جای در آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در تنگ جای درآمده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَلْ لی)
قطران مالیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندوده شده و آلوده گشته. (ناظم الاطباء) ، طلا شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
سرگردان و اینجا و آنجا اندازنده خود را. (آنندراج). سیار و سرگشته و آواره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
گرد چیزی گردنده. (آنندراج). طواف کننده. و گرد چیزی گردنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ طَوْ وِ)
گردن بند پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت کرده شدۀ با طوق و گردن بند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
منت نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهربانی کننده و منعم و نیکوکار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطول شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ لَوْ وی)
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَوْ وی)
مستوی و برابر. (آنندراج). راست و مستقیم و هموار و برابر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَوْ وی)
جمع کرده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، شامل شده و مشمول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، حلقه شده و مدور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تحوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وی ی)
درهم پیچیده شده. (غیاث) (آنندراج). درهم پیچیده شده. پیچدار. پیچ در پیچ و درهم. و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده. (ناظم الاطباء). در نوشته. در نوردیده. در پیچیده. لوله کرده. برهم نهاده. پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کتاب بقای تو مطوی مباد
اگرطی کنند این و آن را کتاب.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
ور زمین و آبرا علوی کند
راه گردون را بپا مطوی کند.
مولوی.
استن من عصمت و حفظ تو است
جمله مطوی یمین آن دو دست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 235).
، (در اصطلاح عروض) جزوی که حرف چهارم آن که ساکن است افتاده باشد مطوی گویند، چون مفتعلن که از مستفعلن خیزد، یعنی در نوردیده. برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند. (از المعجم)
لغت نامه دهخدا
پیچیدگی، در نوردیده، پوشیده درهم پیچیده پیچیده شده در نوردیده (طومار و جز آن)، پوشیده، پیچیدگی شیئی (روده ریسمان مار و جز آنها) حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
نوردیده در هم پیچیده نوردیدنی در هم پیچیدنی در پیچیده شونده نوردیده: ، حاوی مشتمل: (فصلی چند بنویسم و از آنچه احنا ضلوع بر او منطوی است... دل پردازی واجب بینم) (نفثه المصدور. چا. یز. 4)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوی
تصویر متلوی
تافته، دو تا گردنده خمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوی
تصویر مطوی
((مَ یّ))
در هم پیچیده، درنوردیده، پوشیده، پیچیدگی، حلقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطوی
تصویر منطوی
((مُ طَ))
درپیچیده شونده، نوردیده، در فارسی، حاوی، مشتمل
فرهنگ فارسی معین
درهم پیچیده، درنوردیده، گردآمده
فرهنگ واژه مترادف متضاد