ناقه که در اطراف چراگاه بچرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که در اطراف چراگاه بچرد و با دیگر شتران نیامیزد. (ناظم الاطباء) ، کسی که از علمی مقداری آموخته باشد، بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد. (قزوینی، یادداشتها، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تطرف شود
ناقه که در اطراف چراگاه بچرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که در اطراف چراگاه بچرد و با دیگر شتران نیامیزد. (ناظم الاطباء) ، کسی که از علمی مقداری آموخته باشد، بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد. (قزوینی، یادداشتها، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تطرف شود
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فدائی و آن که در جنگ خود را فدا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کارکننده. (ناظم الاطباء) ، نماز نافله گزارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تطوع شود
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بازدارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، سخن آموزاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سخن گفتن می آموزاند کسی را و به وی میگوید چنین و چنان بگو. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوف شود
بازدارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، سخن آموزاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که سخن گفتن می آموزاند کسی را و به وی میگوید چنین و چنان بگو. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوف شود
چیده شده و گویند ثمر مقطوف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در اصطلاح عروض) اجزای عروضی که بدان قطف راه یافته باشد. (از اقرب الموارد). فعولن چون از مفاعلتن خیزد آن را مقطوف خوانند و بسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند. (المعجم چ دانشگاه ص 74)
چیده شده و گویند ثمر مقطوف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در اصطلاح عروض) اجزای عروضی که بدان قطف راه یافته باشد. (از اقرب الموارد). فعولن چون از مفاعلتن خیزد آن را مقطوف خوانند و بسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند. (المعجم چ دانشگاه ص 74)
پیچانیده شده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده شده. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حمد و ثنای باری جلت قدرته... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6). - معطوف کردن، عطف عنان کردن و باز گردانیدن عنان. (ناظم الاطباء). ، دوتاشده، خمیده و کج شده، مایل گشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و همت مبارک بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف و از جمیع شهوات نفسانی... محترز و مجتنب بوده. (تاریخ قم ص 4) ، بازگردانیده. (ناظم الاطباء). برگشته. بازگردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیوسته و متصل و وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). - معطوف کردن، پیوسته کردن و متصل نمودن. (ناظم الاطباء). ، سخنی که بر سخن دیگر بازگردانند. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علمای نحو آنچه بوسیلۀ عطف، تابع ما قبل خود گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود. - معطوف علیه، آن سخنی که به روی سخن دیگر باز می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پیچانیده شده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده شده. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حمد و ثنای باری جلت قدرته... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6). - معطوف کردن، عطف عنان کردن و باز گردانیدن عنان. (ناظم الاطباء). ، دوتاشده، خمیده و کج شده، مایل گشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و همت مبارک بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف و از جمیع شهوات نفسانی... محترز و مجتنب بوده. (تاریخ قم ص 4) ، بازگردانیده. (ناظم الاطباء). برگشته. بازگردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیوسته و متصل و وصل کرده شده. (ناظم الاطباء). - معطوف کردن، پیوسته کردن و متصل نمودن. (ناظم الاطباء). ، سخنی که بر سخن دیگر بازگردانند. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علمای نحو آنچه بوسیلۀ عطف، تابع ما قبل خود گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود. - معطوف علیه، آن سخنی که به روی سخن دیگر باز می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
چیده چیده شده، فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف (ثمار) تشبیه کردند (المعجم. چا. دانشگاه . 74)
چیده چیده شده، فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف (ثمار) تشبیه کردند (المعجم. چا. دانشگاه . 74)
چیده شده، در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند
چیده شده، در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند