- متصور
- تصور شده، گمان شده
معنی متصور - جستجوی لغت در جدول جو
- متصور
- کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم می کند
- متصور
- تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده، کسی که تصور میکند و دریافت می نماید
- متصور ((مُ تَ صَ وِّ))
- تصور کننده، خیال کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
نگه دارندۀ نفس خود
نصرت داده شده، یاری شده
روشن شده، روشنایی یابنده
کوتاه شده، مختصر و کوتاه شده
بی باک، بی پروا، بی ترس، دلیر، پردل
کسی که در صدر مجلس نشسته است، صدرنشین
کسی که اظهار تصوف و درویشی می کند، صوفی
شتاب و زود، خشمناک
افتاده، نابود از میان رفته، بر پهلو خفته
مردم صوفی
بالا نشین در صدر مجلس نشیننده، صدر (پیشگاه) قرار گیرنده: در گاه رفیعش (به) صدر ملکی متصدر بود
شکیبا شکیب پیشه
شرمنده
فرانسوی شخانک
دلیر و بیباک، بی پروا، گستاخ، جسور
شید یاب، شید ور (شید نور) روشنی یابنده دارای نور
احاطه کرده شده، شهر بند شده
کوتاه کرده شده، مختصر و کاسته شده
یاری یافته، پیروز، از نام های تازی بر مردان نصرت داده یاری کرده شده مظفر: (روز آدینه... با حشم منصور بحربگاه معرکه حاضرشویم) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 25)، نامی است از نامهای مردان
ویژگی زمینی که دور آن دیوار کشیده شده، محاصره شده، منحصر، کنایه از اسیر
انگارش، انگار، انگاشت، انگاره
صورت و پیکر گردیدن چیزی
دارای تصویر، دارای شکل و صورت