نظرکننده در ظاهر کار و جستجوی آن نماینده. (آنندراج). کسی که می نگرد ظاهر چیزی را و جستجو کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصفح شود، آزماینده. (ناظم الاطباء) ، ملاحظه کننده. (ناظم الاطباء) : و آخر ختم برمضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند. (راحه الصدور). تا متصفحان این مجموع و متأملان این سطور هر یک برحسب نظر و دقت خاطر نصیب گیرند. (سند بادنامه ص 24). و رجوع به تصفح شود
نظرکننده در ظاهر کار و جستجوی آن نماینده. (آنندراج). کسی که می نگرد ظاهر چیزی را و جستجو کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصفح شود، آزماینده. (ناظم الاطباء) ، ملاحظه کننده. (ناظم الاطباء) : و آخر ختم برمضاحکی چند و هزلیات کنم تا متصفحان این کتاب... بدان تفرجی کنند. (راحه الصدور). تا متصفحان این مجموع و متأملان این سطور هر یک برحسب نظر و دقت خاطر نصیب گیرند. (سند بادنامه ص 24). و رجوع به تصفح شود
ستوده و وصف شده و بیان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسم شدۀ با صفت و موصوف. (ناظم الاطباء). وصف شونده و توصیف شده و دارندۀ صفتی: نقش ما یکسان به ضدها متصف خاک هم یکسان روان شان مختلف. مولوی. هر که بدین جمله متصف است بحقیقت درویش است اگر چه در قبا است. (گلستان). - متصف شدن، صفتی پذیرفتن. به صفتی شناخته شدن. - متصف گردیدن، متصف شدن: به وفور قابلیت و رشد و کاردانی متصف گردید. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 163). - متصف گشتن، متصف شدن. رجوع به ترکیب قبل شود. ، سزاوار و لایق. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، بیان کننده و توصیف نماینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را ستایش کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
ستوده و وصف شده و بیان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسم شدۀ با صفت و موصوف. (ناظم الاطباء). وصف شونده و توصیف شده و دارندۀ صفتی: نقش ما یکسان به ضدها متصف خاک هم یکسان روان شان مختلف. مولوی. هر که بدین جمله متصف است بحقیقت درویش است اگر چه در قبا است. (گلستان). - متصف شدن، صفتی پذیرفتن. به صفتی شناخته شدن. - متصف گردیدن، متصف شدن: به وفور قابلیت و رشد و کاردانی متصف گردید. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 163). - متصف گشتن، متصف شدن. رجوع به ترکیب قبل شود. ، سزاوار و لایق. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون) ، بیان کننده و توصیف نماینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همدیگر را ستایش کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
چیزی باستقصا بنگریستن. (زوزنی). نگریستن چیزی باستقصا. (تاج المصادر بیهقی). نظر کردن در ظاهر کار و جستجوی آن نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در کاری به خوب وجه نظر کردن و حاصل این تلاش تفحص و جستجو است. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صفحه صفحه نگریستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تأمل کردن در چیزی و نگریستن در صفحات آن. (از اقرب الموارد)، ورقه ورقه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هو (ای الطلق) یتصفح اذا دق صفائح بیض دقاق. (ابن بیطار)
چیزی باستقصا بنگریستن. (زوزنی). نگریستن چیزی باستقصا. (تاج المصادر بیهقی). نظر کردن در ظاهر کار و جستجوی آن نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در کاری به خوب وجه نظر کردن و حاصل این تلاش تفحص و جستجو است. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صفحه صفحه نگریستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تأمل کردن در چیزی و نگریستن در صفحات آن. (از اقرب الموارد)، ورقه ورقه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هو (ای الطلق) یتصفح اذا دق صفائح بیض دقاق. (ابن بیطار)
ناقه ای که بر گردد بر شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتری که از این پهلو به آن پهلو برگردد. (ناظم الاطباء) ، متردد و دودله، کسی که دوچار می شود و روبرو می گردد و مقابل می شود و متعرض میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تصفق شود
ناقه ای که بر گردد بر شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتری که از این پهلو به آن پهلو برگردد. (ناظم الاطباء) ، متردد و دودله، کسی که دوچار می شود و روبرو می گردد و مقابل می شود و متعرض میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تصفق شود
پگاه آینده. (آنندراج). پگاه آینده و آن که بامداد می رسد. (ناظم الاطباء) ، کسی که پگاه می خوابد و به خود مشغول می گردد، خورندۀ در بامداد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبح شود
پگاه آینده. (آنندراج). پگاه آینده و آن که بامداد می رسد. (ناظم الاطباء) ، کسی که پگاه می خوابد و به خود مشغول می گردد، خورندۀ در بامداد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبح شود