جدول جو
جدول جو

معنی متصعصع - جستجوی لغت در جدول جو

متصعصع
(مُ تَ صَ صِ)
متفرق و پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفرق شده و جدا شده و پراکنده شده و صف شکسته و زایل شده. (ناظم الاطباء) ، بددل. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسان و هراسان و سست دل. (ناظم الاطباء) ، خوار و ذلیل. فروتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعصع شود، دلتنگ. کسی که برطرف می کند دوستی را، بدبخت، کسی که زمانه وی را پراکنده کرده است. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصنع
تصویر متصنع
کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد، مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصدع
تصویر متصدع
دردسریابنده، مصدع
فرهنگ فارسی عمید
کسی که بدون داشتن منطق و از روی احساسات از کسی یا چیزی طرف داری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزعزع
تصویر متزعزع
جنبنده، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَ لِ)
غلطنده از گرسنگی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می جنبد و در می غلطد. (ناظم الاطباء). رجوع به تلعلع شود، عسل متلعلع، عسل که دراز شود وقت برداشتن. (منتهی الارب). انگبین که دراز شود وقت برداشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انگبین بسته و منجمد و انگبین که در برداشتن دراز گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ جِ)
خود را بر زمین زننده از دردی که رسیده باشد. (آنندراج). آن که خود را به زمین زند از درد و المی که به وی رسیده است. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ قِ)
طریق متقعقع، راه دور و دراز که رونده اش را کوشش تمام لازم آید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کوچ کرده با شور و غوغا و سفر دورودراز. (ناظم الاطباء) ، به زور خراج گیرنده از مسافر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ لِ)
درویش و محتاج. (آنندراج). درویش و محتاج و تنگدست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشم ریخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعلک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
بانگ کرده. و تندر غرنده و بانگ کننده، برگردانندۀ آواز در حلق، زیور صدا کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلصل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن. (زوزنی). متفرق و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بددل و خوار و ذلیل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروتنی کردن، زوال پذیرفتن صفهای قوم از جایی که بودند، تصعصع به کسان، متفرق و پراکنده کردن زمانه آنها را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ کِ)
بددل شونده و بددل. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسو و جبان و بددل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکعکع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
با هم مروسنده در جنگ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء). رجوع به تماصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ ضِ)
فروتنی کننده. (آنندراج). مطیع و رام و فرمان بردارو کسی که خویشتن را تحقیر میکند. (ناظم الاطباء) ، عاجز و نیازمند شونده. (آنندراج). دادخواه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنبیده. (ناظم الاطباء) ، سرنگون شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضعضع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ نِ)
دورگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دور و دور گردیده. (ناظم الاطباء) ، مضطرب و پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیچ و پیچان رونده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تنعنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ ذِ)
مال پراکنده و جدا. (آنندراج). مال پراکنده وجدا گردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعذع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
شبی که بیشتر آن رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلف شده و نیست شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبصب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَ رِ)
جنبنده و بربالنده. (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، شادمان و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترعرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ سِ)
پیر خرف و آن که زندگانی او سپری شود. (آنندراج). پیر خرف و فرتوت شده و زندگانی سپری شده و به آخر رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسعسع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
گنجشک نر برجهنده بر ماده. (آنندراج). گنجشکان بر روی هم برجهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ زِ)
جنبنده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبانیده و جنبیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزعزع شود
لغت نامه دهخدا
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترعرع
تصویر مترعرع
جنبنده، بالنده جنبنده، بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزعزع
تصویر متزعزع
جنبنده، پالوده فالوده جنبنده لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعشع
تصویر متشعشع
برازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصمع
تصویر متصمع
خون آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
آنکه عصیبت میکند، کسی که در کاری حیمت و تعصب بخرج بدهد
فرهنگ لغت هوشیار
خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع متصنعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
((مُ تَ عَ صِّ))
کسی که دارای تعصب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
((مُ تَ صَ نِّ))
خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، جمع متصنعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزعزع
تصویر متزعزع
((مُ تَ زَ زِ))
جنبنده، لرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
ستیهنده، خشک سر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
Fanatical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
fanático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متعصب
تصویر متعصب
fanatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی