جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متزعزع

متزعزع

متزعزع
جنبنده. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبانیده و جنبیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزعزع شود
لغت نامه دهخدا

مزعزع

مزعزع
پالوده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متزلزل

متزلزل
لرزنده، لرزان، مضطرب، در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمه ای در نظم یا نثر که هرگاه اِعراب آن تغییر داده شود معنی کلام فرق کند مثلاً مدح، هجو شود یا هجو، مدح گردد، برای مِثال به بی حد چون رسید و ماند حد را / به چشم سر بدید احمد احد را، کلمۀ سر اگر به فتح سین خوانده شود معنی دیدن با چشم را می دهد و اگر به کسر سین خوانده شود چشم باطن و دیدۀ معرفت را می رساند نااستوار، بی ثبات، کنایه از مردد، دودل
متزلزل
فرهنگ فارسی عمید