جدول جو
جدول جو

معنی متصرفات - جستجوی لغت در جدول جو

متصرفات(مُ تَ ص رْ رِ)
تملکات و هر چیز که در تصرف کسی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متصرفات
تملکات و هر چیز که در تصرف کسی باشد
تصویری از متصرفات
تصویر متصرفات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فَرْ رِ)
جمع واژۀ مؤنث سالم متفرق. چیزهای پراکنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متفرق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صَرْ رُ)
معامله جات وتملکات و اموال و جمع کل اخراجات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ / مُ صَرْ رِ)
از قدیمی ترین وسایل درمان درد است. بقراط بدون اینکه به علت تأثیر آنها اشاره کند خواص آنها را یادآوری کرده و در کتب طبی قرون مختلف انواع مصرفات به تفصیل ذکر شده است و امروز نیز بیش از هر زمان وسایل سادۀ فیزیکی در درمان بیماریهای درونی و جراحی مورداستفاده است. مصرفات مختلف (حرارت، برودت، داغ کردن، بادکش و غیره) با تحریک موضعی پوست درد و التهاب را در نواحی عمقی برطرف می کند. (از درمانشناسی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
ج متفرع. توابع و لواحق و متعلقات. مشتقات و مناسبات. (از ناظم الاطباء). و رجوع به متفرع و متفرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ رَ)
جمع واژۀ مزخرف. دروغها که مثل راست آراسته شده باشد. (آنندراج). دروغها و سخن های بی اصل و لاطائل. (ناظم الاطباء). جمع مزخرف به معنی دروغهائی که مثل راست آراسته شده باشند. (غیاث اللغات). اباطیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : صحیفۀ دماغ او به مزخرفات غرور و تمنی محال پرکرد تا چون پروانه پذیرۀ آتش دمار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 163)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تظرفات
تصویر تظرفات
جمع تظرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرفات
تصویر تحرفات
جمع تحرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبصرات
تصویر مبصرات
جمع مبصره، جمع مبصره، جمع مبصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرفات
تصویر تعرفات
جمع تعرف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصله، همبندان پیوستگان جمع متصله (متصل) : دو شکل دیگر بود مرمتصلات را که بدل موضوع و محمول و مقدم و تالی کنی
فرهنگ لغت هوشیار
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنفه، نوشته ها ماتیکانها جمع مصنفه (مصنف) کتابهای تصنیف شده: و ما این سوالات را پیش ازین یاد کرده ایم اندر مصنفات خویش چو کتاب عجائب الصنعه و کتاب زادالمسافرین
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی پاک وخالص با کسی داشتن دوستی کردن، دوستی پاک: ببرکات مصافات تو از چنان و رطه هایل بر چه جمله خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزخرفه، یاوه ها سخنان بی ریشه جمع مزخرفه (مزخرف) دروغها سخنان بی اصل: حضرت صاحب قران بمزخرفات کلمات او که ایلچیان عرضه داشتند التفات ننمود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصوره، گمان شدگان انگاشتگان، جمع متصوره، گمان برندگان انگارندگان جمع متصوره، جمع متصوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمردات
تصویر متمردات
جمع متمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرکات
تصویر متبرکات
جمع متبرکه، اشوندان فریستگان جمع متبرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرفات
تصویر تصرفات
جمع تصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصریفات
تصویر تصریفات
جمع تصریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسفات
تصویر متاسفات
جمع متاسفه، دریغ خورندگان افسوسمندان جمع متاسفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخلفات
تصویر متخلفات
جمع متخلفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبرمات
تصویر متبرمات
جمع متبرمه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متحرکه، جنبندگان لانایان جمع متحرکه (متحرک) : و هر بیت را دو نیمه باشد که در متحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارفات
تصویر متعارفات
جمع متعارفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرعات
تصویر متجرعات
جمع متجرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرقات
تصویر متفرقات
جمع متفرقه، پراکندگان پرا شیدگان ولا وان جمع متفرقه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متفرعه، فرجستکان ستاکان جمع متفرعه (متفرع) توابع لواحق متعلقات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متکلف، دلناپسندان سخت انجامان جمع متکلفه (متکلف) : ... از بهر آنک جمله مصنوعات شعر و مستبدعات نظم که در فصول متقدم بر شمردیم و آنرا از مستحسنات صنعت نهاد از قبیل متکلفات اشعارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکررات
تصویر متکررات
جمع متکرره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنفات
تصویر مصنفات
((مَ صَ نِّ))
جمع مصنفه (مصنف)، کتاب های تصنیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
((مُ))
دوستی پاک
فرهنگ فارسی معین
شاخه ها، شعبه ها، شعبات، تابع ها، وابسته ها، توابع
فرهنگ واژه مترادف متضاد