هر آنچه در اختیار و تملک کسی باشد. (ناظم الاطباء). - غیرمتصرف، بیرون از اختیار وتملک کسی، مانند مرغ در هوا و ماهی در آب. (ناظم الاطباء). آنچه در تصرف نباشد. و رجوع به مادۀ قبل و تصرف شود. - متصرف ٌ فیه، مالک شده و دارا. (ناظم الاطباء). آنچه در آن تصرف شود
هر آنچه در اختیار و تملک کسی باشد. (ناظم الاطباء). - غیرمتصرف، بیرون از اختیار وتملک کسی، مانند مرغ در هوا و ماهی در آب. (ناظم الاطباء). آنچه در تصرف نباشد. و رجوع به مادۀ قبل و تصرف شود. - متصرف ٌ فیه، مالک شده و دارا. (ناظم الاطباء). آنچه در آن تصرف شود
دست در کاری کننده و برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارنده و مالک. (ناظم الاطباء). دارنده و مالک و در ملکیت و قابض و دارا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد: و او را بر اطلاق متصرف و مالک مرکبات سفلی کرد. (سند بادنامه ص 3). و مثال اوامر و نواهی او را در خطۀ گیتی و اقالیم عالم نافذ و مطلق و آمر و متصرف گردانید. (سند بادنامه ص 8). - متصرف شدن، در تصرف خود گرفتن. بدست آوردن. - ، آرمیدن با دختر یا زن. جماع کردن. و بیشتر در مورد دوشیزه به کار رود: امیرهوشنگ دختر را متصرف شد... (امیرارسلان، از فرهنگ فارسی معین). ، مختار و آن که عمل می کند به اختیار خود. (ناظم الاطباء) ، در شاهدهای زیر بمعنی مأمور حکومت و دولت، یا مأموری که کار او تحصیل مالیات و جز این باشد آمده است: فرمود (اپرویز) که همه را بباید کشتن. سی و شش هزار برآمد همه معروفان و بزرگان و پادشاه زادگان و سپاهیان و عرب و متصرفان و رعایا و مانند این. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان که از تبع تواند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 89). و مردم آنجا (کازرون) متصرف و عوان باشند و غماز. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). عمال و متصرفان نواحی و بلوکات. (ترجمه محاسن اصفهان، ص 120). و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تمامت باقی مساکن و مواضع شایستۀ همه عاملان ومناسب همه متصرفان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53) ، حاکم بر بخشی از مملکت. (از اقرب الموارد). اختیاردار. حاکم. فرمانروا: و دبیران و همه متصرفان را بدل کرد. (سیاست نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، دستکار قابل و ماهر، تمتع برنده، آن که به کار برد فرمان خود را، متهم به دزدی، ولگرد و و لخرج، متمایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). - اسم غیرمتصرف، آن است که در صورت تذکیر و تأنیث و مثنی و جمع همیشه در حالت واحدی باشد مانند ’من’ چنانکه گویند: من الرجل الاتی ؟ من المراءه الاتیه؟. (از فرهنگ فارسی معین). - اسم متصرف، (اصطلاح صرفی) آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند. - فعل غیرمتصرف، آن است که تمام مشتقات از آن نیاید، مانند لیس و نعم. (فرهنگ فارسی معین)
دست در کاری کننده و برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دارنده و مالک. (ناظم الاطباء). دارنده و مالک و در ملکیت و قابض و دارا و صاحب و خداوند. (ناظم الاطباء). کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد: و او را بر اطلاق متصرف و مالک مرکبات سفلی کرد. (سند بادنامه ص 3). و مثال اوامر و نواهی او را در خطۀ گیتی و اقالیم عالم نافذ و مطلق و آمر و متصرف گردانید. (سند بادنامه ص 8). - متصرف شدن، در تصرف خود گرفتن. بدست آوردن. - ، آرمیدن با دختر یا زن. جماع کردن. و بیشتر در مورد دوشیزه به کار رود: امیرهوشنگ دختر را متصرف شد... (امیرارسلان، از فرهنگ فارسی معین). ، مختار و آن که عمل می کند به اختیار خود. (ناظم الاطباء) ، در شاهدهای زیر بمعنی مأمور حکومت و دولت، یا مأموری که کار او تحصیل مالیات و جز این باشد آمده است: فرمود (اپرویز) که همه را بباید کشتن. سی و شش هزار برآمد همه معروفان و بزرگان و پادشاه زادگان و سپاهیان و عرب و متصرفان و رعایا و مانند این. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان که از تبع تواند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 89). و مردم آنجا (کازرون) متصرف و عوان باشند و غماز. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 146). عمال و متصرفان نواحی و بلوکات. (ترجمه محاسن اصفهان، ص 120). و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 98). تمامت باقی مساکن و مواضع شایستۀ همه عاملان ومناسب همه متصرفان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53) ، حاکم بر بخشی از مملکت. (از اقرب الموارد). اختیاردار. حاکم. فرمانروا: و دبیران و همه متصرفان را بدل کرد. (سیاست نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، دستکار قابل و ماهر، تمتع برنده، آن که به کار برد فرمان خود را، متهم به دزدی، ولگرد و و لخرج، متمایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). - اسم غیرمتصرف، آن است که در صورت تذکیر و تأنیث و مثنی و جمع همیشه در حالت واحدی باشد مانند ’من’ چنانکه گویند: من الرجل الاتی ؟ من المراءه الاتیه؟. (از فرهنگ فارسی معین). - اسم متصرف، (اصطلاح صرفی) آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند. - فعل غیرمتصرف، آن است که تمام مشتقات از آن نیاید، مانند لیس و نعم. (فرهنگ فارسی معین)
دست در کاری دارنده، کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد، حاکم، والی، محصل مالیاتی محل، اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند، مقابل غیر متصرف
دست در کاری دارنده، کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد، حاکم، والی، محصل مالیاتی محل، اسم متصرف آن است که تثنیه و جمع بسته شود و مصغر گردد و بدو نسبت دهند، مقابل غیر متصرف
آن که می خواهد و می جوید چیزهایی پنهانی را و آن که تجسس از معرفت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اعتراف می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرف شود، (اصطلاح تصوف) سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و به زودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط بازشناسد. رجوع به مصباح الهدایه ص 8 و نفحات الانس جامی ص 6 و فرهنگ فارسی معین شود
آن که می خواهد و می جوید چیزهایی پنهانی را و آن که تجسس از معرفت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که اعتراف می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعرف شود، (اصطلاح تصوف) سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و به زودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط بازشناسد. رجوع به مصباح الهدایه ص 8 و نفحات الانس جامی ص 6 و فرهنگ فارسی معین شود
بزرگ و بزرگ منش. (آنندراج). تعظیم شده و توقیرشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گشاده دست و خوبروی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشرف شود
بزرگ و بزرگ منش. (آنندراج). تعظیم شده و توقیرشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گشاده دست و خوبروی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشرف شود
مالک شده و در تصرف و در ملکیت و دارا. (ناظم الاطباء). - قوه متصرفه، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجوده در خیال و معانی موجوده در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله می نامند و ’اما المتخیله فتسمی مفکره ایضاً باعتبار استعمال الناطقه ایاها فی ترتیب الفکر و مقدماته’. (فرهنگ علوم عقلی) (از تعریفات جرجانی). قوه متفکره. (ناظم الاطباء). و رجوع به قوه متفکره و متخیله گردد
مالک شده و در تصرف و در ملکیت و دارا. (ناظم الاطباء). - قوه متصرفه، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجوده در خیال و معانی موجوده در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله می نامند و ’اما المتخیله فتسمی مفکره ایضاً باعتبار استعمال الناطقه ایاها فی ترتیب الفکر و مقدماته’. (فرهنگ علوم عقلی) (از تعریفات جرجانی). قوه متفکره. (ناظم الاطباء). و رجوع به قوه متفکره و متخیله گردد
بریده گردنده و بریده. (آنندراج). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود، دستکار قابل و ماهر و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصرم شود
بریده گردنده و بریده. (آنندراج). بریده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصرم شود، دستکار قابل و ماهر و کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصرم شود
برگردنده و میل کننده. (آنندراج). واپس شونده و جاخالی کننده. (از اقرب الموارد) : و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفاً لقتال، متغیر و واژگون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
برگردنده و میل کننده. (آنندراج). واپس شونده و جاخالی کننده. (از اقرب الموارد) : و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفاً لقتال، متغیر و واژگون. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بازگردنده چشم پوشنده بر گاشته بر گردنده باز گردنده، از جایی بجایی گردنده، کسی که از قصد خود صرف نظر کند، کلمه ای که تنوین در آن داخل شود و حرکات در آخر آن ظاهر گردد مقابل غیر منصرف
بازگردنده چشم پوشنده بر گاشته بر گردنده باز گردنده، از جایی بجایی گردنده، کسی که از قصد خود صرف نظر کند، کلمه ای که تنوین در آن داخل شود و حرکات در آخر آن ظاهر گردد مقابل غیر منصرف
شناختخواه، جست و جو گر طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که باول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط باز شناسد، جمع متعرفین
شناختخواه، جست و جو گر طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که باول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور وسایط و روابط باز شناسد، جمع متعرفین
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد
طلب کننده چیزی به جهت شناختن آن، جستجو کننده گم شده، سالک که به اول وهله از شناخت خدا غافل بود و بزودی حاضر گردد و فاعل مطلق را در صور و وسایط و روابط باز شناسد