جدول جو
جدول جو

معنی متصتع - جستجوی لغت در جدول جو

متصتع
(مُ تَ صَتْ تِ)
دودله در کاری. (آنندراج). متردد و دودله، کسی که می آید و می رود، تنها آینده بدون چیزی. (ناظم الاطباء). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصتع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متصنع
تصویر متصنع
کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار می برد، مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
کسی که از کاری یا چیزی حظ و بهره ببرد، بهره مند، برخوردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصدع
تصویر متصدع
دردسریابنده، مصدع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صَدْ دِ)
دردسر یابنده. (غیاث) (آنندراج). و این لفظ را به جای مصدّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت. (از غیاث) (آنندراج). دردسردهنده. زحمت دهنده. مزاحم: به سبب آن که چندین دفعه اراده بود که خود به عزم ملاقات متصدع خدمت شده. (مجمل التواریخ گلستانه، از فرهنگ فارسی) ، متفرق و پریشان گردنده. (آنندراج). متفرق و پریشان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متفرق و شکافته. (آنندراج). شکافته و دریده و جدا شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدع شود، مبرم وتقاضاکننده، دل آزار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَلْ لِ)
آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَمْ مِ)
خون آلود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سهم متصمع، تیری که خون آلوده بر چفسیده پر بیرون آید از خسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَنْ نِ)
خویشتن را آراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته و زینت کرده شده. (ناظم الاطباء) ، ساخته. برخاسته. ساختگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به تکلف نیکوسیرتی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف نیکوسیرتی میکند. کسی که می نمایاند هنر و صفت خویش را. (ناظم الاطباء) ، پریشان خاطری که می گذرد از خوشی، آن که حرف می زند و کار می کند نه ازروی میل و رضا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
موی پراکنده و پریشان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوم همدیگر دور و متفرق. (آنندراج). گروه از هم دیگر دور و متفرق شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَتْ تِ)
برخورداری یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که برخورداری می یابد. (ناظم الاطباء). برخوردار از چیزی و کامران و مسرور. (ناظم الاطباء). بهره یاب. بهره مند. بهره ور. برخوردار. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- متمتع شدن، برخوردار شدن. بهره بردن. بهره مند شدن:
خواهی متمتع شوی از نعمت دنیا
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد.
سعدی.
- متمتع گردیدن، بهره مند گردیدن. فایده بردن. متمتع گشتن: از نعم دنیا متمتع گردد. (گلستان).
- متمتع گشتن، بهره یاب گشتن. برخوردار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، عمره گذراننده به حج. (آنندراج). آن که عمره با حج بجا می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : متمتع آن بودکه عمرۀ وی در ماههای حج واقع آمده باشد و ماههای حج ’شوال’ است و ’ذی القعده’ و ’ذی الحجه’. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 138). و رجوع به تمتع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَتْ تِ)
سخت دونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصتم شود، بر جهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دودله شدن در کاری یا تنها آمدن یابدون چیزی دیگر و یا برهنه آمدن یا آمدن و رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جاء فلان یتصتع الینا و علینا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
برخورداری یابنده، بهره مند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر دهنده این واژه را به جای (مصدع) به کار می برند که نا رواست، پراکنیده، شکافته دردسر یابنده، دردسر دهنده زحمت دهنده: مزاحم: بسبب آنکه چندین دفعه اراده بود که خود بعزم ملاقات متصدع خدمت شده... توضیح این لفظ (را) بجای مصدع بکسر دال که بمعنی دردسر دهنده است آوردن خطاست چنانچه بعضی در انشا نویسند که متصدع خدمت میشوم. درین صورت مصدع باید نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصمع
تصویر متصمع
خون آلود
فرهنگ لغت هوشیار
خود آرا، دلسوز نما، هنرمند نما خویشتن آراینده، بتکلف نیکو سیرتی نماینده، آنکه صنعتی و هنری را بخود ببندد جمع متصنعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
((مُ تَ مَ تِّ))
برخوردار از چیزی، بهره مند، کسی که عمره (زیارت بیت الله با شرایط خاص) به جا آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصنع
تصویر متصنع
((مُ تَ صَ نِّ))
خویشتن آراینده، به تکلف نیکو سیرتی نماینده، آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد، جمع متصنعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمتع
تصویر متمتع
برخوردار
فرهنگ واژه فارسی سره
برخوردار، بهره ور، بهره مند، حظیظ، رستی خوار، کامران، کامیاب، متلذذ، متنعم، مستفید، منتفع
متضاد: بی نصیب، محروم
فرهنگ واژه مترادف متضاد