جدول جو
جدول جو

معنی متشکک - جستجوی لغت در جدول جو

متشکک
(مُ تَ شَکْ کِ)
گمان کننده. (آنندراج). شک دارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکک شود
لغت نامه دهخدا
متشکک
گمان برنده دو دل گشته گمان کننده شک کننده جمع متشککین
تصویری از متشکک
تصویر متشکک
فرهنگ لغت هوشیار
متشکک
((مُ تَ شَ کِّ))
گمان کننده، شک کننده، جمع متشککین
تصویری از متشکک
تصویر متشکک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشکی
تصویر متشکی
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاس گزار، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
شکل گرفته، تشکیل شده، آنچه به شکل و صورت مخصوص درآمده باشد، شکل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
آنچه دربارۀ آن شک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
به شک افتادن، شک کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَکْ کِ)
صورت گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رَ)
بمعنی مشترک است:
و لا یستوی المرآن هذا ابن حره
و هذا ابن اخری ظهرها متشرک.
؟ (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شریک و انباز و بهره دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَشَوْ وِ)
محصور شده بواسطۀ شوک و خار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشوک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَبْ بِ)
چیزی درآینده به یکدیگر. (آنندراج) ، کار درهم و مختلط. (آنندراج). درهم و مختلط شده وهم پیچیده و آمیخته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَکْ کِ)
بدی قصد شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کَ)
انگور به پختن در آمده و رسیده شده بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انگور نیم رسیده. (ناظم الاطباء) ، صورت گرفته و ساخته شده و حاصل شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود، مأخوذ از تازی، تغییر صورت داده و خوشگل شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْ کِ)
آن که می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که سخت میگیرد بر غریم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کْ کِ)
زنی که چون به زادن نزدیک گردد بندهای او فروهشته شود و پستان او کلان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تهکک و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَکْ کِ)
کم زور شده بواسطۀ حمق و دیوانگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تفکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَکْ کِ)
سپاسداری کننده. (آنندراج). سپاسدار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشکر شود
لغت نامه دهخدا
شک کرده گمان انگیز شک انگیز شک برنده گماندار مصغر مشک، مشک زمین: گرچه مشکک بود بسی خوشبوی فرق از او تا بمشک بسیار است. آنچه که درباره آن شک شده، عبارت از کلیی است که حصول و صدق آن در بعضی افراد بتشکیک باشد و اختلاف دربعضی افراد به اقدمیت و اولویت و غیره باشد، شک کننده درگمان افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
شک کردن گمانش دو دلی گمان کردن بشک افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاسدار، سپاسگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبک
تصویر متشبک
کار درهم و مختلط، بهم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
صورت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
گله و شکایت کنند، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
((مُ تَ شَ کِّ))
سپاس دار، شکرگزار، آن که تشکر می کند و سپاس به جا می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکل
تصویر متشکل
((مُ تَ شَ کِّ))
ساخته شده، صورت گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
((مُ تَ شَ کّ))
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکک
تصویر تشکک
((تَ شَ کُّ))
به شک افتادن، گمان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کِّ))
شک کننده، شکاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکک
تصویر مشکک
((مُ شَ کَّ))
آن چه که درباره آن شک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاسمند، سپاسگزار
فرهنگ واژه فارسی سره
گله مند، گلایه مند، شاکی، شکواگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکل پذیر، صورت پذیر، سازمان یافته، شکل گرفته، تشکیل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپاسگزار، شکرگزار، ممنون، وام دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد