جدول جو
جدول جو

معنی متشفی - جستجوی لغت در جدول جو

متشفی(مُتَ شَفْ فی)
آن که شفا یابد از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، فرونشانیده و تسکین شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفی
تصویر متوفی
فوت شده، مرده، درگذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، دار الشّفا، مارستان، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَفْ فی)
میراننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : اذ قال اﷲ یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی ّ. (قرآن 55/3) ، تمام گیرنده حق خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تمام حق خود را میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَفْ فِ)
شفاعت کننده. (آنندراج). میانجی و شفیع. و وکیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَظْ ظی)
تراشه شده و قطعه قطعه و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَفْ فا)
ترسانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْفا)
وفات یافته شده. اسم مفعول از توفی که از باب تفعل است. (غیاث) (آنندراج). فوت شده و میرانده شده. مرحوم و مغفور و مرده و فوت شده. (ناظم الاطباء). مرده. (فرهنگستان). وفات یافته. فوت شده. مرده. درگذشته. ج، متوفیات. توضیح اینکه متوفی بمعنی وفات یافته و مرده که بعضی به صیغۀ اسم فاعل تلفظ کنند، بصیغۀ اسم مفعول است. بطرس بستانی در محیطالمحیط گوید: و توفی فلان علی المجهول قبضت روحه و مات فاﷲ المتوفی (و ف فی) والعبد متوفی (فا) و من اقبح اغلاطالعوام قولهم: توفی فلان بصیغهالمعلوم، ای مات فهومتوف ّ. قیل مرببعضهم جنازه فسأل من المتوفی ؟ یرید المیت فقیل له اﷲ تعالی، یراد به القابض الروح. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات شماره 10 ص 40). فوت کرده. مرده. درگذشته. وفات کرده. وفات یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محصل به مطالبۀ مال باز آمد چیزی دیگر نبود کفن او بستدند و متوفی را همچنان بگذاشتند. (تاریخ جهانگشای جوینی). و اسناد دفتری و تصدیقات حضور و غیبت و نسخجات اخراج و متوفی. (تذکرهالملوک چ 2 ص 37). و یازده نفر دیگر در ایام محاصره وبعد از آن متوفی شده اند. (تذکرهالملوک چ 2 ص 42)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فی)
ناپدید شونده و نیست گردنده. (آنندراج). سراسر ناپدید شده و نیست گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فی)
درخت بلند و گیاه دراز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هی)
خواهانی چیزی کننده. (آنندراج). آرزومند و مشتاق و کسی که خواهان چیزی باشد پس از خواهانی و دارای شهوتی باشد پس از شهوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فی)
پیروی نماینده و در پی کسی رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَشْ شی)
ریش و قرحۀ فراخ شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیماری مستولی و فراگرفته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفشی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثَفْ فی)
بدرگی که کوتاهی کند به کسی از مکارم. (آنندراج). بدنژادی که کوتاهی کند از مکارم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فا)
شفاخانه. بیمارستان. مارستان. ج، مستشفیات
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ ها)
خواسته و آرزو داشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شفایابنده. (آنندراج). دارای نقاهت و به شده از بیماری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَتْ تی)
اقامت کننده در جائی به زمستان. (آنندراج). کسی که در زمستان به جائی اقامت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَفْ فی)
فرحت و سرور ظاهر نماینده. (آنندراج). مسرور و دارای شعف و شادی بسیار. (ناظم الاطباء) ، نوازش فراوان کننده. (آنندراج). نرم دل و باملاطفت و مروت و نیکخواه، محنت کش وساعی در کسب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشفاء. شفاخواهنده. (آنندراج). آنکه شفا و سلامتی می خواهد. شفاجوینده. رجوع به استشفاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشتفی
تصویر مشتفی
بهبود یابنده درمان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
طلب کننده شفا و تندرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
وفات یافته شده، مرده، فوت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
گله و شکایت کنند، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
خواهان گراینده خواهنده چیزی رغبت کننده آرزو دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقفی
تصویر متقفی
دنباله رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفی
تصویر متحفی
نوازشگر، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
((مُ تَ))
شفا جوینده، بهبود خواهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
((مُ تَ فا))
بیمارستان، شفاخانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
((مُ تَ شَ کّ))
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
((مُ تَ شَ هّ))
خواهنده چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
((مُ تَ وَ فّا))
مرده، فوت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفی
تصویر متوفی
درگذشته
فرهنگ واژه فارسی سره