جدول جو
جدول جو

معنی متشظی - جستجوی لغت در جدول جو

متشظی
(مُ تَ شَظْ ظی)
تراشه شده و قطعه قطعه و ریزریز شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشکی
تصویر متشکی
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ حَظْ ظی)
از ’ح ظو’، بهره ور. (آنندراج). بهره ور. اسم فاعل است از تحظی. (غیاث). بختیار و نیک بخت و دولتی و محظوظ. (ناظم الاطباء) : کس بر وی سلامی نکرد که از صلت و ایادی او به حظی کامل و نصیبی وافر متحظی نگشت. (ترجمه تاریخی یمینی چ 1 تهران ص 257). و رجوع به تحظی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَتْ تی)
اقامت کننده در جائی به زمستان. (آنندراج). کسی که در زمستان به جائی اقامت می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هی)
خواهانی چیزی کننده. (آنندراج). آرزومند و مشتاق و کسی که خواهان چیزی باشد پس از خواهانی و دارای شهوتی باشد پس از شهوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ ها)
خواسته و آرزو داشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ شَفْ فی)
آن که شفا یابد از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، فرونشانیده و تسکین شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَظْ ظی)
آتش زبانه زن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلظی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توتو از هم برخاستن نی و آنچه بدان ماند چون بشکند. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، انشقاق پی: ’کالدرتین تشظی عنهما الصدف’. (از اقرب الموارد). کفتن پی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجستن پارۀ چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن قوم. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشظیظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وش ی’، استخوانی که به شود از شکستگی که دارد. (آنندراج). استخوان شکستۀ به شده، بیمار شفایافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
خواهان گراینده خواهنده چیزی رغبت کننده آرزو دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
گله و شکایت کنند، ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشهی
تصویر متشهی
((مُ تَ شَ هّ))
خواهنده چیزی، رغبت کننده، آرزو دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشکی
تصویر متشکی
((مُ تَ شَ کّ))
شکایت کننده، گله کننده
فرهنگ فارسی معین
گله مند، گلایه مند، شاکی، شکواگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد