جدول جو
جدول جو

معنی متشرط - جستجوی لغت در جدول جو

متشرط(مُ تَ شَرْ رِ)
نیک نگرنده در کار خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوجه و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشرط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشرد
تصویر متشرد
رمیده، رم کرده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع، کسی که پیرو مکتب متشرعه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
بزرگ داشته، بزرگ منش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متورط
تصویر متورط
کسی که دچار سختی و مشکلی شده، در ورطه افتاده، در ورطه فرورونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَرْ رِ)
بزرگ و بزرگ منش. (آنندراج). تعظیم شده و توقیرشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گشاده دست و خوبروی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شکافته شونده و شکافته. (آنندراج). دریده و چاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شریک و انباز و بهره دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رَ)
بمعنی مشترک است:
و لا یستوی المرآن هذا ابن حره
و هذا ابن اخری ظهرها متشرک.
؟ (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
به آفتاب گاه نشیننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گریزانیده. (ناظم الاطباء). رمیده، رونده. ذاهب. (فرهنگ فارسی معین) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
واقف به امور شریعت و متدین و دیندار. (ناظم الاطباء). تابع شرع
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
نیک راننده اسب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مانده می کند اسب خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
آن که در هلاکت افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده. (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تورط شود.
- متورط شدن، درورطه افتادن. به دشواری و هلاکت افتادن: از آن گاوطبعان حماقت پیمای که تا به گردن در اوحال تبدل احوال متورط شدند. (مرزبان نامه ص 225)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
موی افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
با گوشواره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت شده با گوشواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
اسب پیشی گیرنده بر رمه. (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استشراط. فاسد و تباه شده. (اقرب الموارد). رجوع به استشراط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
سرایت کننده. (آنندراج) (منتهی الارب). سرایت کننده و مسری. (ناظم الاطباء) ، درگذرنده از چیزی به چیزی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرب شود، به خود بازکشنده و جذب کننده و جاذب. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْ یِ)
سوخته. (آنندراج). سوخته و نیم سوخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر و نزار. (آنندراج). لاغرشده از بسیاری جماع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَحْ حِ)
کشته ای که در خون خود بطپد. (آنندراج). کشته ای که در خون خود می طپد و می غلطد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به تشحط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
پیمان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بشرط معلق میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشترط
تصویر مشترط
پیمان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گیر افتاده پای در گل فرو رونده بورطه افتنده فرو رونده، بکار دشوار بافتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
رونده، رمیده رونده ذاهب، رمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
پیرو شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
بزرگ و بزرگمنش، گشاده دست و خوبروی، تعظیم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرم
تصویر متشرم
شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیط
تصویر متشیط
لاغر نزار سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
((مُ تَ شَّ رِ))
رمنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
((مُ تَ شَ رِّ))
آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
((مُ تَ شَ رِّ))
صاحب تشرف، بزرگ منش، جمع متشرفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورط
تصویر متورط
((مُ تَ وَ رِّ))
به ورطه افتنده، فرو رونده، به کار دشوار افتاده
فرهنگ فارسی معین
پارسا، دیندار، زاهد، متقی
متضاد: ناپارسا، متشرعه
متضاد: شیخیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد