جدول جو
جدول جو

معنی متشرد - جستجوی لغت در جدول جو

متشرد
رمیده، رم کرده، گریخته
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
فرهنگ فارسی عمید
متشرد
(مُ تَ شَرْ رِ)
پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گریزانیده. (ناظم الاطباء). رمیده، رونده. ذاهب. (فرهنگ فارسی معین) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متشرد
رونده، رمیده رونده ذاهب، رمیده
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
فرهنگ لغت هوشیار
متشرد
((مُ تَ شَّ رِ))
رمنده
تصویری از متشرد
تصویر متشرد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
تنها، یگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع، کسی که پیرو مکتب متشرعه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
بزرگ داشته، بزرگ منش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَرْ رِ)
بزرگ و بزرگ منش. (آنندراج). تعظیم شده و توقیرشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گشاده دست و خوبروی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
به آفتاب گاه نشیننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
واقف به امور شریعت و متدین و دیندار. (ناظم الاطباء). تابع شرع
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شریک و انباز و بهره دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
شکافته شونده و شکافته. (آنندراج). دریده و چاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آن که اشهد ان لااله الااﷲ گوید. (آنندراج). کسی که تشهد بیان می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از منتهی الارب). و رجوع به تشهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَرْ رِ)
شرمگین و باحیا و شرمسار و خاموش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَدْ دِ)
زفت و بخیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تشدد شود، سخت و تند و ستمکار و درشت و ظالم و دشوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
سرایت کننده. (آنندراج) (منتهی الارب). سرایت کننده و مسری. (ناظم الاطباء) ، درگذرنده از چیزی به چیزی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشرب شود، به خود بازکشنده و جذب کننده و جاذب. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رَ)
بمعنی مشترک است:
و لا یستوی المرآن هذا ابن حره
و هذا ابن اخری ظهرها متشرک.
؟ (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
نیک نگرنده در کار خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوجه و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشرط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
بزرگ و بزرگمنش، گشاده دست و خوبروی، تعظیم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
یگانه و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
پیرو شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسرد
تصویر متسرد
تند گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرم
تصویر متشرم
شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
گواهی دهنده، گوینده ی: اشهد ان لا اله الاالله گوینده اشهدان لااله الاالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرد
تصویر متفرد
((مُ تَ فَ رِّ))
کناره گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشهد
تصویر متشهد
((مُ تَ شَ هِّ))
گوینده «اشهدان لااله الاللّه»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
((مُ تَ شَ رِّ))
صاحب تشرف، بزرگ منش، جمع متشرفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
((مُ تَ شَ رِّ))
آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی
فرهنگ فارسی معین