جدول جو
جدول جو

معنی متشبع - جستجوی لغت در جدول جو

متشبع
(مُ تَ شَبْ بِ)
به تکلف سیر نماینده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خود را به تکلف سیر می نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خویشتن آرا به زیادت از وسع خود و نازنده بدان و فی الحدیث: المتشبع بما لا یملک کلابس ثوبی زور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که خویشتن را به زیادت از وضع خود می آراید و بدان می نازد. (ناظم الاطباء) ، آن که بسیار و باربار می خورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تشبع شود، تفتیش کننده با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، صیاد کارآزموده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه شده، شاخ شاخ، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
کسی که معتقد به دین و شریعت باشد، پیرو شرع، کسی که پیرو مکتب متشرعه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشبث
تصویر متشبث
کسی که به چیزی چنگ می زند و به آن درمی آویزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
کسی که خود را مانند گروه یا دسته ای دیگر نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
جوینده، تحقیق کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متابع
تصویر متابع
پیروی کننده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَبْ بِ)
درآویزنده بچیزی و چنگ درزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که چیزی را با قوت بدست می گیرد. (ناظم الاطباء) ، آن که فرو می کند ناخن های خود و یا چنگال خود را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشبث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بَ)
فرودآمدن گاه در بهاران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جائی که ستور در بهار چرا می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تربع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَجْ جِ)
به تکلف دلیری نماینده. (آنندراج). مغرور به جرئت خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَبْ بِهْ)
ماننده بچیزی. (آنندراج). مانند و هم سان و مشابه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشابه شود.
- متشبه مبطل، کسانی اند که خود را در زمرۀ صوفیان اظهار می کنند و از حیلت عقاید و اعمال و احوال ایشان عاطل و خالی باشند و ربقۀ اطاعت از گردن برداشته اند و گویند تعبد به احکام شریعت وظیفۀ عوام است که نظر آنها بر ظواهر است، اما حال خواص و اهل حقیقت از آن عالی تر است که به رسوم ظاهر مقید شوند، متشبهان مبطل برچند قسمند: 1- کسانی که خدمت خلق را دام منافع دنیوی خود کرده باشند تا بدان سبب استجلاب اقوات از اوقاف و اسباب می کنند و اگر آن را در تحصیل غرض و تیسیر مراد خود مؤثر نبینند ترک کنند و اینان را مستخدم و متشبه مبطل به خادم نامند. 2- کسانی که از برای قبول خلق ترک زینت دنیا کنند و خاطر از جمع اسباب دنیوی باز گیرند و بدان طلب تحصیل جاه کنند در میان مردم، و مردم پندارند که آنها از دنیا اعراض کرده اند و ممکن است بر ایشان حال خودشان مشتبه گردد که این طایفه را مرائیه و متشبه مبطل به زهاد خوانند. 3- کسانی که دعوی استغراق در بحر فنا و استهلاک در عین توحید کنند و حرکات و سکنات خود را به هیچ وجه بخود اضافت نکنند و گویند حرکات ما همچون حرکات ابواب است که به محرک ممکن نبود، این طایفه را متشبه مبطل به مجذوبان نامند. 4- کسانی که ظاهر آنها به رسوم فقر متوسم بود و باطن آنها به حقیقت غیر مطلع و مرادشان مجرد دعوی بود که این طایفه، متشبه مبطل به فقرایند و مرائیه اند. 5- کسانی که دعوی اخلاق کنند و بر اظهار فسق و فجور مبالغت نمایند و گویند مراد از این ملامت خلق و اسقاط نظر مردم است این دسته را متشبه مبطل به ملامیه گویند. 6- کسانی که نظر آنها در عبادت کردن قبول خلق بود و دل به ثواب آخرت نداشته باشند که متشبه مبطل به عابدانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 520).
- متشبه محق به زهاد، کسانی که هنوز رغبت ایشان به کلی از دنیا مصروف نشده باشد و خواهند که یکبارگی از دنیا رغبت بگردانند و ایشان را متنزهه خوانند و آنان به چند قسم اند: 1- کسانی که به نهایت احوال صوفیان مطلع و مشتاق باشند و به بقای تعلقات صفات از بلوغ مقصد و مقصود معوق و ممنوعند آنهارا متشبه محق به صوفیان نامند. 2- کسانی که همواره به خدمت بندگان حق سبحانه قیام نمایند و به باطن می خواهند که خدمت ایشان را به شائبۀ غرض دنیوی، مالی وجانی مشوب نگردانند و نیت را از شوائب میل و هوا و ریا تخلیص نمایند و لیکن هنوز به حقیقت زهد نرسیده باشند این دسته را متخادم و متشبه محق به خادم نامند. 3- کسانی که اهل سلوک اند و سیر ایشان هنوز در قطع منازل نفوس بود و از تابش حرارت طلب وجود ایشان در قلق و اضطراب و پیش از ظهور تباشیر صبح کشف ذات و استقرار و تمکن در مقام فنا، گاه گاه برقی از بوارق کشف ذات بر نظر شهود ایشان لائح و لامع گردد و نفحه ای از نفحات وصل از مهب فنا به مشام دل ایشان پیوندد چنانکه ظلمات نفوس ایشان در لمعات نور آن برق منطوی و متواری گردد، و لکن هنوز او را کمال حال حاصل نشده و بکلی از ملابس صفات وجود منسلخ و متخلع نگشته او را متشبه محق به مجذوبان خوانند. 4- کسانی که ذات خود را مستغرق عبادات خواهند ولیکن بسبب بقایای دواعی طبیعت و عدم کمال تزکیۀ نفس هر وقت در اعمال و اوراد و طاعات فترات و تعویقات افتند و یا کسانی که هنوز لذت عبادت نیافته باشند و به تکلف بدان قیام می نمایند آنان را متعبد خوانند و متشبه محق به عابد گویند. 5- کسانی که ظاهرشان به رسم فقر مترسم بوده و باطنشان خواهان حقیقت فقر ولکن هنوز میل به فنا دارند و به تکلف در فقر صبر می کنند این دسته را متشبه محق به فقرا گویند. 6- کسانی که به تعمیر و تخریب نظر خلق مبالات ننمایند و اگر سعی ایشان در تخریب رسوم و عادات و اطلاق ازقیود و آداب مخالطات بود و سرمایۀ حال جز فراغ خاطر و طیب قلب نباشد و ترسم به مراسم زهاد و عباد از ایشان صورت نبندد و اکثار نوافل و طاعات از ایشان نیاید و تمسک به عزائم اعمال ننمایند و جز بر ادای فرائض مواظبت نکنند و جمع و استکثار اسباب دنیوی به ایشان منسوب نباشد و به طیب قلب قانع باشند و طلب مزید احوال نکنند، آنان را قلندریه و متشبه محق به ملامیه خوانند. (از فرهنگ علوم عقلی ص 521)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَبْ بِ)
چیزی درآینده به یکدیگر. (آنندراج) ، کار درهم و مختلط. (آنندراج). درهم و مختلط شده وهم پیچیده و آمیخته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَیْیِ)
دعوی شیعیت کننده و خود را شیعی نماینده. (آنندراج). دعوای شیعی کرده و شیعی شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : هیچ مانعی ندارد که یک نفر شیعی متمایل به اعتزال یایک نفر معتزلی متشیع باشد. (خاندان نوبختی ص 241)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ش ی ع’، شریک و بهره دار. یقال هما متشاعان فی دار. (ناظم الاطباء). متشایع. شریک. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب). و رجوع به متشایع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَبْ بِ)
خشمگین و بدخلق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معربد و خشمناک. (ناظم الاطباء) ، بدخواه و نابکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
بر اسب سوار شونده. (آنندراج) سوار شدۀ بر اسب. (ناظم الاطباء) ، سلاح درپوشنده. (آنندراج). سلاح پوشیده و آمادۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَفْ فِ)
شفاعت کننده. (آنندراج). میانجی و شفیع. و وکیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
پراکنده شونده و پراکنده و شاخ شاخ. (آنندراج). متفرق و منقسم و شاخه شاخه شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
واقف به امور شریعت و متدین و دیندار. (ناظم الاطباء). تابع شرع
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
ستور که علف بهاری خورده و فربه شود. (آنندراج). فربه شدۀ از علف بهاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که چهارزانو می نشیند. (ناظم الاطباء). به چهارزانو نشیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
آب که اندک اندک برآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب اندک اندک روان شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنبع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشبک
تصویر متشبک
کار درهم و مختلط، بهم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
در آویزنده چنگ زننده در آویزنده بچیزی چنگ زننده متوسل جمع متشبثین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
مانند و همسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
پیرو شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
شاخه شاخه، پراکنده پراکنده شونده، پراکنده شاخ شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشیع
تصویر متشیع
پیرو مذهب شیعه
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهشگر کسی که در امری تتبع کند تحقیق کننده مطالعه کننده جمع متتبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابع
تصویر متابع
محکم و استوار پس رو و پیرو، تبعیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابع
تصویر متابع
((مُ بِ))
پیروی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
((مُ تَ تَ بِّ))
تتبع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
((مُ تَ شَ بِّ))
شبیه به چیزی، ماننده به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشرع
تصویر متشرع
((مُ تَ شَ رِّ))
آگاه به امور شرعی، معتقد به امور شرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشعب
تصویر متشعب
((مُ تَ شَ عِّ))
پراکنده شونده، پراکنده، شاخ شاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشبث
تصویر متشبث
((مُ تَ شَ بِّ))
آویخته، چنگ زننده
فرهنگ فارسی معین