جدول جو
جدول جو

معنی متشاف - جستجوی لغت در جدول جو

متشاف(مُ تَ شاف ف)
خورندۀ همه باقی آب را از پیاله. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشرف
تصویر متشرف
بزرگ داشته، بزرگ منش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
از ’ش ی ع’، شریک و بهره دار. یقال هما متشاعان فی دار. (ناظم الاطباء). متشایع. شریک. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب). و رجوع به متشایع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
همه چیزی را گرفتن و استقصای آن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خوردن همه باقی آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آشامیدن همه آنچه را که در خنور است. (اقرب الموارد) ، بردن فضل و فزونی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و در مثل گویند: ’لیس الری من التشاف’ و تشاف آن است که بیاشامد همه آنچه که در خنور است. مأخوذ است از شفافه و آن مانده است و معنی مثل این است ت که ’لیس من لایشتف لایروی’ یعنی نه هر که همه آنچه را که در خنور است نیاشامد، سیراب نگردد. چه گاه سیراب شدن بکم از این نیز دست دهد و این مثال را بخاطر قناعت کردن مرد آرند هر گاه به پاره ای از حاجت خود برسد، یعنی چنان نیست که حاجت تو آنگاه روا گردد که به همه آنچه خواهی برسی، بلکه هرگاه نصیب بیشتری از آن یافتی به آن قناعت کن. (مجمع الامثال). و در اقرب الموارد و المنجد مثال به نحو دیگری معنی شده است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه منشاف، شتر مادۀ گاه بی شیر و گاه شیردار. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که شیر داشته باشد وگاه بی شیر بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار تلف کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن که مال بسیار تلف کند. (مهذب الاسماء). بسیار تلف کننده. یقال، رجل مخلاف متلاف. (ناظم الاطباء). سخت مسرف. مخلاف. مضیاع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضاف ف)
انبوهی کننده و گردآینده. (آنندراج). گلۀ شتران گردآب که بر همدیگر فشار داده انبوهی کنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
بزرگ و بزرگ منش. (آنندراج). تعظیم شده و توقیرشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گشاده دست و خوبروی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تشرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
گوشواره نهنده خود را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شدۀ با گوشواره. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَوْ وِ)
دختر آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شانه کرده و زینت کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دا ف ف)
بر یکدیگر نشسته. (آنندراج). به روی یکدیگر نشیننده. و بروی دیگری بالا رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تداف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاح ح)
همدیگر حریص کننده بر کاری تا فوت نشود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر سخت گیری کننده در کاری تا فوت نشود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شاق ق)
رنج ده و آزاررسان و دل آزارنده مریکدیگر را. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شام م)
همدیگر را بوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هم بوو نزدیک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شان ن)
مشک کهنۀ خشک پوست. (آنندراج). مشک در هم کشیده شده و کهنه گردیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درآمیخته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پوست خشک شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تشان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
اهانت کننده، بیمناک و ترسناک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَخاف ف)
سبک شونده. (آنندراج). چست و چالاک و سبک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخافف و متخافف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
متشافعان دو امری می باشند که منقسم نشوند میان اول و ثانی ایشان چیزی از نوع ایشان نباشد مانند نقطه و نقطه. (دره التاج، از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
بزرگ و بزرگمنش، گشاده دست و خوبروی، تعظیم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداف
تصویر متداف
همنشین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متشافع، جفت پذیرندگان تثنیه متشافع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)، توضیح دو امری میباشند که منقسم نشوند و میان اول و ثانی ایشان چیزی او نوع ایشان نباشد مانند نقطه و نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشرف
تصویر متشرف
((مُ تَ شَ رِّ))
صاحب تشرف، بزرگ منش، جمع متشرفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین