جدول جو
جدول جو

معنی متشاخس - جستجوی لغت در جدول جو

متشاخس
(مُ تَ خِ)
مردمان ناموافق و ناسازگار و مخالف. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سازهائی که هم آهنگ نباشند. (ناظم الاطباء) ، متمایل. (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاخص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
چیزی که با دیگری از یک جنس باشد، هم جنس، متناسب، متعادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ)
پساپیش شدن دندانها. (زوزنی). پساپیش شدن دندانها و ریخته شدن بعض آن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اختلاف و خصومت افتادن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد) ، تباه و پریشان شدن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پریشان شدن کار. (از اقرب الموارد) ، دو پاره شدن سر، از ضرب و مایل و کژ شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مایل شدن سر. (از متن اللغه) ، گشادن خر دهان خود را وقت خمیازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دوری افتادن بین گروهی و تباه شدن. (از اقرب الموارد) ، پراکنده گردیدن امر قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
کار مختلف و متفاوت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مختلف و متفاوت و جدا و ممتاز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
با همدیگر خصومت نماینده. (ناظم الاطباء). عداوت کردن قوم با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) (از محیطالمحیط). همدیگر دشمنانگی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
دشوارخوی و مخالفت کننده. ج، متشاکسون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). با یکدیگر بدخوئی کننده و مخالفت کننده. (آنندراج). و رجوع به تشاکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نگرنده به گوشۀ چشم از تکبر یا از غضب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که از روی تکبر و یا خشم بر گوشۀ چشم می نگرد و رخساره را کج می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاوس شود
لغت نامه دهخدا
سستکار رو گردان از کار کسی که از کاری روی بر تابد و خود را بکار دیگر مشغول سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاخر
تصویر متفاخر
بر هم دیگر نازنده و فخر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگنامه های تازی نیامده جفت پذیرنده جفت پذیرنده. توضیح صیغه تشافع در قوامیس معتبر عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همریخت همچهر موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکی
تصویر متشاکی
گرزیتار (شکایت کننده) گله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاور
تصویر متشاور
سگالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایع
تصویر متشایع
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشایم
تصویر متشایم
فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشائم
تصویر متشائم
متشایم در فارسی: مرغوا زننده فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن هم مان شبیه بچیزی یاکسی هم جنس جمع متجانسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاجر
تصویر متشاجر
در هم آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلایس
تصویر متلایس
نیکو خوی
فرهنگ لغت هوشیار
سخت گیر چانه زن بد خوی سخت گیر و چانه زن: گرد هوا ها و آرزوانهاء مختلف و از آن زن و بچگان خود مگرد که شرکاء متشاکس اند هر کس را فرمان مختلف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
((مُ تَ کِ))
موافقت کننده، چیزی که مانند و موافق چیزی دیگر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشافع
تصویر متشافع
((مُ تَ فِ))
جفت پذیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجانس
تصویر متجانس
همگن
فرهنگ واژه فارسی سره