جدول جو
جدول جو

معنی متشاجر - جستجوی لغت در جدول جو

متشاجر(مُ تَجِ)
منازعت و خلاف کننده با هم. (آنندراج) (منتهی الارب). با هم دیگر مخالفت و منازعت کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاجر شود
لغت نامه دهخدا
متشاجر
در هم آویخته
تصویری از متشاجر
تصویر متشاجر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متاجر
تصویر متاجر
تجارت خانه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاجر
تصویر تشاجر
مشاجره کردن، با هم نزاع کردن، با یکدیگر خلاف و کشمکش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
کنکاش کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به کنکاش و مشاورت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشاور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
در شاهد زیر، جمع واژۀ مشجر به معنی روئیدنگاه درخت آمده است، ولی این جمع برای این کلمه در کتب لغت دیده نشده است: و گلستان و بستان به هم شاید (قافیه کردن) چه هرچند اصل آن بوستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آن را اسم علم مشاجر و مغارس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفرد است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 170). و رجوع به مدخل بعد شود
جمع واژۀ مشجر، موضع مشاجره. یا مصدر میمی است در این عبارت از حریری در مقامۀ صعدیه: أشهد مشاجر الخصوم و أسفر بین المعصوم منهم و الموصوم. (از محیط المحیط)
جمع واژۀ مشجر و مشجر. (ناظم الاطباء). رجوع به مشجر و مشجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
هم دیگر نظر کننده به دنبال چشم. (آنندراج). یکدیگر نگاه کننده به دنبال چشم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشازر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دو گروه با یکدیگر نزدیک شونده در حرب، گوئی میان ایشان اندازۀ شبری مانده است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا شدۀ از همدیگر به اندازۀ شبری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشابر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
همدیگر برنده وجدایی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شده و تفریق کرده و از همدیگر دوری کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاجر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ متجره. (اقرب الموارد). جمع واژۀ متجر و متجره، محلهای تجارت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متجره شود، تجارتها. (فرهنگ فارسی معین) ، امتعه و اموال و اجناس و مال التجاره. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) ج متجر، از تجارت است و یا مصدر میمی است. در اینجا مقصود نفس تکسب باشد یا اسم مکان است برای محل تجارت. تجارت که اعیان مکتسبه به آن باشد. وجه اول، اولی والیق است زیرا در فقه بحث از فعل مکلف شود. (از فرهنگ علوم نقلی ص 464). و رجوع به بیع و کتب فقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده. (غیاث). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب) :
زین متنحل سخنانم مبین
زین متشاعرلقبانم مدان.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347).
و رجوع به تشاعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر خلاف کردن. (زوزنی) (دهار). منازعت و خلاف کردن دو گروه با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزاع کردن دو کس با هم. (آنندراج) (از متن اللغه). تخالف و تنازع قوم. بیکدیگر درآمدن آنان در نزاع بمانند اشتباک درختان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بر یکدیگر نیزه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چریدن ستور تمام گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به خوزدن رسیدن درخت. (منتهی الارب) ، درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشجر، روییدنگاهان درختستان ها جمع مشجر: و گلستان و بستان بهم شاید (قافیه کردن) چه هر چند اصل آن بوی ستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آنرا اسم علم مشاجر و مغرس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفردست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجر
تصویر متاجر
محلهای تجارت، تجارتها
فرهنگ لغت هوشیار
هم ستیزی هم تاشگی با هم نزاع کردن با همس ستیزیدن مشاجره کردن، کشمکش مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاجر
تصویر متهاجر
همدیگر برنده و جدایی کننده، از یکدیگر جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاور
تصویر متشاور
سگالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاجر
تصویر تشاجر
((تَ جُ))
با هم نزاع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
((مُ تَ ع))
آن که خود را شاعر پندارد، شاعرنما، جمع متشاعرین
فرهنگ فارسی معین