در شاهد زیر، جمع واژۀ مشجر به معنی روئیدنگاه درخت آمده است، ولی این جمع برای این کلمه در کتب لغت دیده نشده است: و گلستان و بستان به هم شاید (قافیه کردن) چه هرچند اصل آن بوستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آن را اسم علم مشاجر و مغارس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفرد است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 170). و رجوع به مدخل بعد شود جمع واژۀ مشجر، موضع مشاجره. یا مصدر میمی است در این عبارت از حریری در مقامۀ صعدیه: أشهد مشاجر الخصوم و أسفر بین المعصوم منهم و الموصوم. (از محیط المحیط) جمع واژۀ مشجر و مشجر. (ناظم الاطباء). رجوع به مشجر و مشجر شود
در شاهد زیر، جَمعِ واژۀ مَشجَر به معنی روئیدنگاه درخت آمده است، ولی این جمع برای این کلمه در کتب لغت دیده نشده است: و گلستان و بستان به هم شاید (قافیه کردن) چه هرچند اصل آن بوستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آن را اسم علم مشاجر و مغارس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفرد است. (المعجم چ مدرس رضوی ص 170). و رجوع به مدخل بعد شود جَمعِ واژۀ مِشجَر، موضع مشاجره. یا مصدر میمی است در این عبارت از حریری در مقامۀ صعدیه: أشهد مشاجر الخصوم و أسفر بین المعصوم منهم و الموصوم. (از محیط المحیط) جَمعِ واژۀ مَشجَر و مِشجَر. (ناظم الاطباء). رجوع به مَشجَر و مِشجَر شود
دو گروه با یکدیگر نزدیک شونده در حرب، گوئی میان ایشان اندازۀ شبری مانده است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا شدۀ از همدیگر به اندازۀ شبری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشابر شود
دو گروه با یکدیگر نزدیک شونده در حرب، گوئی میان ایشان اندازۀ شبری مانده است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا شدۀ از همدیگر به اندازۀ شبری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشابر شود
همدیگر برنده وجدایی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شده و تفریق کرده و از همدیگر دوری کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاجر شود
همدیگر برنده وجدایی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شده و تفریق کرده و از همدیگر دوری کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاجر شود
جمع واژۀ متجره. (اقرب الموارد). جمع واژۀ متجر و متجره، محلهای تجارت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متجره شود، تجارتها. (فرهنگ فارسی معین) ، امتعه و اموال و اجناس و مال التجاره. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) ج متجر، از تجارت است و یا مصدر میمی است. در اینجا مقصود نفس تکسب باشد یا اسم مکان است برای محل تجارت. تجارت که اعیان مکتسبه به آن باشد. وجه اول، اولی والیق است زیرا در فقه بحث از فعل مکلف شود. (از فرهنگ علوم نقلی ص 464). و رجوع به بیع و کتب فقه شود
جَمعِ واژۀ مَتجِرَه. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ متجر و متجره، محلهای تجارت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متجره شود، تجارتها. (فرهنگ فارسی معین) ، امتعه و اموال و اجناس و مال التجاره. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقهی) ج ِمتجر، از تجارت است و یا مصدر میمی است. در اینجا مقصود نفس تکسب باشد یا اسم مکان است برای محل تجارت. تجارت که اعیان مکتسبه به آن باشد. وجه اول، اولی والیق است زیرا در فقه بحث از فعل مکلف شود. (از فرهنگ علوم نقلی ص 464). و رجوع به بیع و کتب فقه شود
آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده. (غیاث). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب) : زین متنحل سخنانم مبین زین متشاعرلقبانم مدان. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347). و رجوع به تشاعر شود
آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده. (غیاث). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب) : زین متنحل سخنانم مبین زین متشاعرلقبانم مدان. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 347). و رجوع به تشاعر شود
جمع مشجر، روییدنگاهان درختستان ها جمع مشجر: و گلستان و بستان بهم شاید (قافیه کردن) چه هر چند اصل آن بوی ستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آنرا اسم علم مشاجر و مغرس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفردست
جمع مشجر، روییدنگاهان درختستان ها جمع مشجر: و گلستان و بستان بهم شاید (قافیه کردن) چه هر چند اصل آن بوی ستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آنرا اسم علم مشاجر و مغرس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفردست