جدول جو
جدول جو

معنی متشابک - جستجوی لغت در جدول جو

متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
فرهنگ فارسی عمید
متشابک
(مُ تَ بِ)
امور مختلط و درهم. (آنندراج). کار درهم و شوریده و مختلط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشابک شود
لغت نامه دهخدا
متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
فرهنگ لغت هوشیار
متشابک
((مُ تَ بِ))
درهم آمیخته، مختلط، مشتبه
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشاغل
تصویر متشاغل
آنکه خود را به کاری مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاکل
تصویر متشاکل
همانند، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
مانند هم، همانند، مقابل محکم، آیه ای که معنی واقعی آن معلوم نیست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ شَبْ بِ)
چیزی درآینده به یکدیگر. (آنندراج) ، کار درهم و مختلط. (آنندراج). درهم و مختلط شده وهم پیچیده و آمیخته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشبک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
انباز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در شراکت و انبازی همراه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِهْ)
ماننده. (منتهی الارب). مانندشونده و مانند. (آنندراج). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- حروف متشابه، حروف متزاوجه. رجوع به حروف متشابه شود.
- کلمات متشابه، کلماتی را گویند که به تقریب در تلفظ یکی و همسان و در نوشتن مختلف باشند چون خاستن - خواستن. خورد - خرد. خوار - خار. خان - خوان و جز اینها.
- متشابه اجزاء، که آن اجزایش شبیه بهم باشد: چون فعل اجسام بسیط متشابه اجزا. (مصنفات بابا افضل، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- متشابه الاجزاء، اعضاء متشابههالاجزاء یا اعضاء بسیطه. اندامهای یکسان هر عضو که هر پاره ای از آن که بگیری همان نام و همان صفت دارد که دیگر پاره ها چون گوشت و استخوان و پوست و جز آنها، مقابل اعضاء مرکبه... (یاد داشت مرحوم دهخدا).
- متشابه الزمان، فرهنگستان ایران ’یکزمان’ را بجای این کلمه برگزیده است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
، کار مشکل. (منتهی الارب). کار مشکل و شوریده و در هم. (ناظم الاطباء) ، آن آیت است که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آیه ای از قرآن مجید که معنی و حقیقت آن معلوم نشود. خلاف محکم. (ناظم الاطباء). هر کلمه ای که از لفظ آن پی به معنی برده نشود. مانند مقطعاتی که در اوائل سور قرآن قرار دارد. (از تعریفات جرجانی). حدیث یا آیۀ متشابه، عبارت از آن است که مراد از متن آن دانسته نشود مگر با اقتران به قرائن واضحه و موضحه. و در حدیث تشابه گاه در متن است و گاه در سند. در متن به آن است که الفاظ آن دارای معنی راجح باشد لکن مراد از آن با قرائن دانسته شود و در سند به آن است که در اسماء روات یا آبا و اجداد آنها اشتراکات و اشتباهات اسمی باشد و تشابه در قواعد کلیه حاصل نمیشود بلکه در فروع است. و در حدیث است که ’انما هلک الناس فی المتشابه لانهم لهم یقفوا علی معناه’ و عمل به متشابهات قرآن روا نباشد مگر بعداز بیان از طرف شارع. (از فرهنگ علوم نقلی سیدجعفر سجادی ص 465 و 466). بر طبق معتقدات مذهب شیعه متشابهات قرآن را خدا و راسخان در علم (پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام) میدانند. و بدین جهت در قرأت آیۀ: هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات... و الراسخون را به اﷲ عطف کنند:
گفتم که محکم و متشابه چگونه بود
گفتا که این تن آمد و آن جان به خلق در.
ناصرخسرو.
رمز عشق را تفسیر برخواند و محکم و متشابه هجران را تأویل بشناخت. (سندبادنامه ص 189)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
دو گروه با یکدیگر نزدیک شونده در حرب، گوئی میان ایشان اندازۀ شبری مانده است. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جدا شدۀ از همدیگر به اندازۀ شبری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشابر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برجهیدن ددان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حمله کردن ددان. (از متن اللغه). با هم درآمیختن بیکدیگر و چیزها در یکدیگر آوردن و بهمدیگر کردن انگشتان و غیر آن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، درهم و مختلط شدن کارها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اختلاط و تداخل و التباس امور. (از اقرب الموارد) (از المنجد). انبوه و ازدحام چیزها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاجر
تصویر متشاجر
در هم آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابهه
تصویر متشابهه
مونث متشابه: ... قسم اول را اسما متشابهه خوانند، جمع متشابهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارک
تصویر متعارک
گوشمال دهنده، خراشیده، کامیاب، کارزار کننده، انبوه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسابق
تصویر متسابق
هماورد پیشی جوی پیشی گیرنده (بر یکدیگر) جمع متسابقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتابع
تصویر متتابع
پی در پی و متوالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطابق
تصویر متطابق
اتفاق کننده، موافق و مطابق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشعبه
تصویر متشعبه
مونث متشعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکب
تصویر متراکب
بر روی یکدیگر انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
فرهنگ لغت هوشیار
نابود شونده بیهوده شونده از بین رونده باطل شونده: اصحاب ابو هاشم گویند مثل بمثل متحابط شود... توضیح در عربی تحابط نیامده و احباط بمعنی از بین بردن و باطل کردن و اعراض آمده ولی متحابط در فارسی استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
متحابه در فارسی مونث متحاب: همدوستار مونث متحاب: سفارتخانه های دول متحابه دربار همایون، جمع متحابات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبارک
تصویر متبارک
آفریکان اناهید پاک منزه (خاص خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابکه
تصویر متشابکه
مونث متشابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبک
تصویر متشبک
کار درهم و مختلط، بهم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
ماننده شونده، مانند و شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشائم
تصویر متشائم
متشایم در فارسی: مرغوا زننده فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابه
تصویر متشابه
((مُ تَ بِ))
شبیه، مانند یکدیگر، آیاتی از قرآن که علاوه بر معنی ظاهری قابل تعبیر و تفسیر است
فرهنگ فارسی معین
جور، شبیه، مانند، مشابه، همانند، همانند، همسان
متضاد: مختلف، کلام غیرآشکار
متضاد: محکم، هم آوا
متضاد: هم نویسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد