جدول جو
جدول جو

معنی متسلب - جستجوی لغت در جدول جو

متسلب(مُ تَ سَلْ لِ)
زن جامۀ سوک پوشنده بر شوی. (آنندراج). زن بی شوهر شدۀ عزادار ماتم کنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متسلی
تصویر متسلی
تسلی یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
آنکه به زور چیزی را در اختیار خود درآورد، متجاوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
کسی که در کاری دغلی و نادرستی می کند، دغل کار، دگرگون شونده، برگردنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سَعْ عِ)
دراز شونده مانند رشته از آب لزج و نحو آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). لزج و چسبان و دراز و کشیده شده مانند انگبین و شربت و جز آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعب شود، هنگفت و غلیظ مانند بلغم و آب دهان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
آن که دوام کند بر خوردن شراب. (آنندراج). بسیار شراب خور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تسلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
سلاح پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سلاح پوشیده. (ناظم الاطباء) :... تا به مجالحان و متسلحان تشبهی کرده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 105). و رجوع به تسلح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لَ)
برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. (غیاث). کسی که بروی دست یافته باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
بر کسی دست یابنده و غلبه کننده. (آنندراج) (غیاث). دست یابنده و غلبه کننده. (ناظم الاطباء) : کوه ها از متغلبان خالی شده و راهها از متسلطان ایمن گشته. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 56) ، برگماشته، مستقل و مختار و خودسر، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف و با قدرت پادشاهی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَرْ رِ)
در سوراخ درآینده. (آنندراج). خزنده در سوراخ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
وام گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وام دار. (ناظم الاطباء) ، بها پیشی گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلف شود، استعارت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
به دیوار بر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بالابرندۀ دیوار. (ناظم الاطباء) ، بی آرام از درد یا اندوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
بازگشته و واماندۀ از عقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی و یا چیزی که پنهان و نادیده بیرون می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لَ)
تسلیم شده و پذیرفته شده و تفویض شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
پذیرفتۀ چیزی. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می گیرد هر چیز بخشیده شده را و آن را در ملکیت خود نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اسلام آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آن که راه می پیماید بدون خطا کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لی)
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَلْ لِ)
روان مثل خوی بدن و آب دهن. (آنندراج). عرق جاری و خوی روان. (ناظم الاطباء). خوی روان. (از منتهی الارب) ، دوشیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسَلْ لِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته شده و چاک شده و ترکیده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَحْ حِ)
کرشمه کننده و نازکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
به چیرگی تمام دست یابنده بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
روان، روانه کسی که به جهت ضعف حال یا صلاح وقت در طلب رزق توسل با سباب کند. بعضی بکسب تسبب کنند و بعضی بحکم صلاح وقت گاه بکسب و گاه بسوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
زینه پوشنده (زینه سلاح) سلاح پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بر وی دست یافته باشند دست یابنده و غلبه کننده، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
همدردی شنیده نوازش دیده، خورسند دل نواخته شده تسلی داده: به جهت آنکه هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
مردم نادرست، فریبنده، دغلکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلب
تصویر متجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلب
تصویر متحلب
روان: چون خوی و آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلب
تصویر متجلب
((مُ تَ جَ لِّ))
جلب کننده، کشاننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
((مُ تَ قَ لِّ))
دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متغلب
تصویر متغلب
((مُ تَ غَ لِّ))
چیره شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلح
تصویر متسلح
((مُ تَ سَ لِّ))
سلاح پوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
((مُ تَ سَ لَّ))
غلبه کننده، مسلط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلی
تصویر متسلی
((مُ تَ سَ لّ))
تسلی داده، دل نواخته شده
فرهنگ فارسی معین