جدول جو
جدول جو

معنی متسقط - جستجوی لغت در جدول جو

متسقط
(مُ تَ سَقْ قِ)
خطا و لغزش جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر خطا می انگیزاند. (ناظم الاطباء) ، سخن چین و دروغ بربندنده. (از منتهی الارب) ، آن که اخبار را اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسقط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسقط
تصویر مسقط
افکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسق
تصویر متسق
دارای نظم و ترتیب، در علوم ادبی متدارک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
سقط کننده، ازبین برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
محل سقوط، جای افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سَخْ خِ)
ناخشنود شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناخشنود و رنجیده و آزرده. (ناظم الاطباء) ، کم شمرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کم شمرده. (ناظم الاطباء) ، کسی که بیجا و بی موقع می دهد، ناپسند دارنده و مکروه دارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسخط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
روستایی است به ساحل دریای خزر. (منتهی الارب). رستاقی است در ساحل بحر خزر در نزدیکی باب الابواب که اهالی آن طایفه ای هستند از مسلمانان با قوت و شوکت، و در بین دربند و لگزستان واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جای افتادن. مسقط. (منتهی الارب). موضع سقوط. (از اقرب الموارد).
- مسقط حجر، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح هندسی، موقع عمودی است که از قسمت بالای شکلی بر قاعده آن خارج شود، و ممکن است مجازاً بر ارتفاع نیز اطلاق گردد، چه ارتفاع در واقع در موقعیت همین عمود قرار گرفته است، زیرا به تجربه ثابت شده است که اثقال بر سمت خطی که عمود بر سطح افق است، به مرکزعالم مایل هستند، و آن نیز عمود بر سطح موازی افق است، پس هرگاه از رأس آن ارتفاع، قطعه سنگی رها کنندموضع سقوط آن سنگ بر آن سطح، موقع همان عمود است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی از اسقاط. رجوع به اسقاط شود. ساقطکننده. اندازنده. (از اقرب الموارد).
- داروی مسقط جنین، دارو که سبب افکندن بار شود.
- مسقطالاجنه، بچه افکن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سقطکننده
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خطا جستن. (تاج المصادر بیهقی). خطا و لغزش جستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطا و سقوط کسی را خواستن. (از متن اللغه). خواستن، درافتادن کسی را. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) : تسقط فلاناً، تتبع عثرته و ان یندر منه مایؤخذ علیه. (اقرب الموارد) ، اندک اندک گرفتن خبر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ بربستن، برانگیختن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَسْ سِ)
برابر قسمت نماینده چیزی را در خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به برابرقسمت کردن. (ناظم الاطباء) ، بخش گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به تقسط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بر هم فروریزنده. (آنندراج). با هم فروریزنده. (غیاث) ، افتاده و پی در پی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 97) ، خود را بر چیزی افگنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
آن که خرما و جز آن از جابه جا برگیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب). چیننده و گردآوردنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَقْ قِ)
اندک اندک گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تذقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لَ)
برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. (غیاث). کسی که بروی دست یافته باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
بر خویشتن چینندۀ آب و مانند آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بخود کشندۀ آب و مانند آن. تر شده با آب و جز آن. (ناظم الاطباء). اندک اندک گیرنده و بر خویشتن چینندۀ آب و جز آن. (از منتهی الارب). و رجوع به تسفط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
آویخته شونده به چیزی. (آنندراج). آویخته به چیزی و معلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
بر کسی دست یابنده و غلبه کننده. (آنندراج) (غیاث). دست یابنده و غلبه کننده. (ناظم الاطباء) : کوه ها از متغلبان خالی شده و راهها از متسلطان ایمن گشته. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 56) ، برگماشته، مستقل و مختار و خودسر، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف و با قدرت پادشاهی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسلط شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ سِ)
از ’وس ق’، منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : مدتها حال بر این جمله منتظم و متسق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 277). و رجوع به اتساق شود.
- بحر متسق، (در اصطلاح عروض) بحر متدانی. بحر متدارک. رجوع به تدارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَقْ قی)
چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَقْ قِ)
اسقف شونده. (آنندراج). پیشوای بزرگ ترسایان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسقف شود، سقف دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسقط
تصویر تسقط
سخن چینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسقط
تصویر متاسقط
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسق
تصویر متسق
ساماندار، هموار دارای نظم و ترتیب، مستوی، بحر متدارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسقی
تصویر متسقی
آب پذیر نم پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بر وی دست یافته باشند دست یابنده و غلبه کننده، دارای قدرت و توانائی خودسرانه و متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
محل سقوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسق
تصویر متسق
((مُ تَّ س))
دارای نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
((مَ قَ))
محل افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
((مُ قَ))
ساقط کرده، حذف کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
((مُ تَ قِ))
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متسلط
تصویر متسلط
((مُ تَ سَ لَّ))
غلبه کننده، مسلط
فرهنگ فارسی معین