راه یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کسی که راه می یابد. (ناظم الاطباء) : و در معالجه بیماران متهدی شدم. (کلیله و دمنه). ورجوع به تهدی شود، راهنمایی شده بواسطۀ خدا، راست و درست. (ناظم الاطباء)
راه یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کسی که راه می یابد. (ناظم الاطباء) : و در معالجه بیماران متهدی شدم. (کلیله و دمنه). ورجوع به تهدی شود، راهنمایی شده بواسطۀ خدا، راست و درست. (ناظم الاطباء)
به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران. (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود، درخت تابان از شبنم. (ناظم الاطباء)
به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران. (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود، درخت تابان از شبنم. (ناظم الاطباء)
برابری کننده در کاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون) ، پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدی شود
برابری کننده در کاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون) ، پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدی شود
درافتنده در چاه. (آنندراج). فروافتادۀ در چاه و یا از کوه. (ناظم الاطباء) ، ردا در بر کرده. ردا پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لباس پیراستۀ عمر ملبوس و متردی شدندی. (سندبادنامه ص 342). و به ردای عدل و حلیۀ انصاف متردی و متحلی. (سندبادنامه ص 216). و عرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77). و رجوع به تردی شود
درافتنده در چاه. (آنندراج). فروافتادۀ در چاه و یا از کوه. (ناظم الاطباء) ، ردا در بر کرده. ردا پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به لباس پیراستۀ عمر ملبوس و متردی شدندی. (سندبادنامه ص 342). و به ردای عدل و حلیۀ انصاف متردی و متحلی. (سندبادنامه ص 216). و عرض نقی این بنده را که به ردای صون و صلاح متردی است به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77). و رجوع به تردی شود
پیش آینده. (منتهی الارب). پیش آینده. از تصدی که بمعنی پیش آمدن است... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعرض نماینده. (منتهی الارب). کسی که برمی گرداند روی را و مخالفت می کند و اعتراض می نماید و تعرض نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که کوشش می نماید و همت می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که اشتغال بکار دارد و بر گماشتۀ به کار. و گماشته و پیشکار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و شغلی: پس بدانک هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد، با نفس خود مخاطره می کند. (تاریخ قم). - متصدی باغات، کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده، آنچه لازمۀ سعی و اهتمام است به عمل آورده، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوۀ نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 51). - متصدی بودن، در کار بودن. (ناظم الاطباء). - متصدی شدن، مشغول گشتن به کار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن: در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. (عالم آرای عباسی). ، (اصطلاح اداری) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است، در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند: نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقۀ عالی جاه... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی، ص 6). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 36) ، نویسنده و محرر و محاسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصدی شود
پیش آینده. (منتهی الارب). پیش آینده. از تصدی که بمعنی پیش آمدن است... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعرض نماینده. (منتهی الارب). کسی که برمی گرداند روی را و مخالفت می کند و اعتراض می نماید و تعرض نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که کوشش می نماید و همت می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که اشتغال بکار دارد و بر گماشتۀ به کار. و گماشته و پیشکار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و شغلی: پس بدانک هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد، با نفس خود مخاطره می کند. (تاریخ قم). - متصدی باغات، کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده، آنچه لازمۀ سعی و اهتمام است به عمل آورده، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوۀ نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 51). - متصدی بودن، در کار بودن. (ناظم الاطباء). - متصدی شدن، مشغول گشتن به کار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن: در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. (عالم آرای عباسی). ، (اصطلاح اداری) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است، در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند: نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقۀ عالی جاه... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی، ص 6). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 36) ، نویسنده و محرر و محاسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصدی شود
چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود
چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
خورسند و بی غم. (آنندراج). دل نواخته شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی). و رجوع به تسلی شود
برگردیده و متغیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متغیر و برگردیده و فاسد شده، پیر و فرسوده و کسی که چندین سال می ماند، کسی که نرمی و آسانی در کار می کند. (ناظم الاطباء). سهل گیرنده در کار. (از منتهی الارب). و رجوع به تسنی شود
برگردیده و متغیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متغیر و برگردیده و فاسد شده، پیر و فرسوده و کسی که چندین سال می ماند، کسی که نرمی و آسانی در کار می کند. (ناظم الاطباء). سهل گیرنده در کار. (از منتهی الارب). و رجوع به تسنی شود
از ’س رو’، کسی که نهفته و مخفیانه داه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). سریه گیرنده کنیزک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در شب از خانه خارج می شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که خود را به جوانمردی و سخاوت می آراید و پریشان حالی که خود را با سخاوت و جوانمرد می نمایاند. (ناظم الاطباء). به تکلف مردمی نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسری شود
از ’س رو’، کسی که نهفته و مخفیانه داه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). سریه گیرنده کنیزک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در شب از خانه خارج می شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که خود را به جوانمردی و سخاوت می آراید و پریشان حالی که خود را با سخاوت و جوانمرد می نمایاند. (ناظم الاطباء). به تکلف مردمی نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسری شود
از ’ع دو’، ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و زجر متعدیان و آرامش اطراف به سیاست منوط. (کلیله و دمنه) ، کسی یا چیزی که بگذرد و تجاوز کند از دیگری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تجاوزکننده از حد خود. (آنندراج) : دفع اجانب را جدی شویم لازم اگر شدمتعدی شویم. بهار. ، بیماریی که سرایت کند از یکی به دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به متعدیه شود، به اصطلاح علم صرف و نحو، فعلی را گویند که معنی آن از فاعل تجاوز کند و به مفعول برسد و ضد آن، لازم است که معنی آن فقط به فاعل تمام شود و مفعول نخواهد. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
از ’ع دو’، ستمگر و ظالم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و زجر متعدیان و آرامش اطراف به سیاست منوط. (کلیله و دمنه) ، کسی یا چیزی که بگذرد و تجاوز کند از دیگری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تجاوزکننده از حد خود. (آنندراج) : دفع اجانب را جدی شویم لازم اگر شدمتعدی شویم. بهار. ، بیماریی که سرایت کند از یکی به دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به متعدیه شود، به اصطلاح علم صرف و نحو، فعلی را گویند که معنی آن از فاعل تجاوز کند و به مفعول برسد و ضد آن، لازم است که معنی آن فقط به فاعل تمام شود و مفعول نخواهد. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)