جدول جو
جدول جو

معنی متسالم - جستجوی لغت در جدول جو

متسالم
سازگار، هماهنگ
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
فرهنگ فارسی عمید
متسالم
(مُ تَ لِ)
همدیگر صلح کننده. (آنندراج). با همدیگر صلح کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسالم شود
لغت نامه دهخدا
متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
فرهنگ لغت هوشیار
متسالم
((مُ تَ لِ))
آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحاکم
تصویر متحاکم
آنکه با طرف دعوی نزد حاکم می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
روی هم جمع شده، انبوه، فشرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دارای دشمنی و جنگ با یکدیگر، دشمن، در علم حقوق یک طرف دعوا در محاکمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متالم
تصویر متالم
ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد، دردمند، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
با هم صلح کردن، با هم آشتی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
قرعه زننده با یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به انداختن قرعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
نعت فاعلی از مصدر مسالمه. صلح کننده و آشتی کننده با کسی. رجوع به مسالمه و مسالمت شود، معاهد. عهدی. کافری که با مسلمانان پیمان دارد. آن کافر که قوم او با مسلمانان عهد دارند. خلاف حربی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لَ)
تسلیم شده و پذیرفته شده و تفویض شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). توافق. (المنجد). تصالح. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تسالما، تصالحا. ’هو لایتسالم خیلاه’، او سخن راست نمیگوید که شنیده شود از وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باهم رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و اذا تسالمت الخیل تسایرت لایهیج بعضها بعضاً. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
همدیگر شوی دو خواهر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته بواسطۀ مصاهرت و مرتبط شده بواسطۀ ازدواج، مانند شوی دو خواهر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسالف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَلْ لِ)
پذیرفتۀ چیزی. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می گیرد هر چیز بخشیده شده را و آن را در ملکیت خود نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اسلام آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آن که راه می پیماید بدون خطا کردن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
همدیگررا ستم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظلم و ستم کننده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، اظهار ظلم کننده از یکدیگر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون). و رجوع به تظالم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم بداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). مر همدیگر را دانا کرده. (ناظم الاطباء) ، دانای همه چیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعالم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
با هم سخن گوینده. (آنندراج). با هم سخن گوینده پس از مهاجرت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکالم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
حلیم نماینده از خود که نباشد. (آنندراج). کسی که خود را حلیم پندارد وحلیم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متباله
تصویر متباله
گول نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخاصم
تصویر متخاصم
دشمن کینگر آنکه با دیگری دشمنی کند جمع متخاصمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالج
تصویر متخالج
خلنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالس
تصویر متخالس
رباینده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
مردمیار کسی است که همیشه بخدمت بندگان خدا قیام کند و خدمت او خالی از هوا ها و شوایب نفسانی باشد و لیکن هنوز بحقیقت زهد نرسیده باشد، گاه بسبب غلبه ایمان بعضی از خدمات او در محل قبول افتد و گاه بواسطه غلبه هوا خدمت او قبول نشود
فرهنگ لغت هوشیار
دردناک، دردمند، درد یافته درد ناک دردمند درد کشنده دردمند، کسی که بر اثر حادثه و واقعه ای دردمند و افسرده است جمع متالمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
با یکدیگر طلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکالم
تصویر متکالم
همسخن
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
((تَ لُ))
صلح کردن، با هم سازش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متاسفم
تصویر متاسفم
شوربختم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متراکم
تصویر متراکم
انبوه، چگال، فشرده
فرهنگ واژه فارسی سره
المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر
متضاد: مشعوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد