جدول جو
جدول جو

معنی متساقی - جستجوی لغت در جدول جو

متساقی(مُ تَ)
آب خورنده یکدیگر را. (آنندراج). هم دیگر را آب خوراننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساقی شود
لغت نامه دهخدا
متساقی
نوشاننده
تصویری از متساقی
تصویر متساقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متساوی
تصویر متساوی
برابر، مساوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاشی
تصویر متحاشی
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاقی
تصویر متلاقی
کسی که با دیگری رو به رو شود، دو چیز که در یک نقطه به هم برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداعی
تصویر متداعی
ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد، در علم روانشناسی چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد، فراخواننده، داعی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مسقاه. محل آبیاری. مجاری. مسیرهای آب. مواضع ریزش آب: مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون معشوق از آن بازی خفته است. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). و رجوع به مسقاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بر هم فروریزنده. (آنندراج). با هم فروریزنده. (غیاث) ، افتاده و پی در پی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : خبر این حال متساقط زبان به زبان به کرمان رسید. (ترجمه محاسن اصفهان ص 97) ، خود را بر چیزی افگنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساقط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَقْ قی)
چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را شراب دادن. (زوزنی). یکدیگر را آب و جز آن دادن. (مجمل اللغه). یکدیگررا آب خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
باقی مانده و باقی و تتمه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دیدارکننده و همدیگر را بیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکدیگر را ملاقات کرده و روباروی شده. (ناظم الاطباء). به یکدیگر رسنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دو چیز که در نقطه ای به هم رسند. (ناظم الاطباء) ، یکی از بحور شعر است و آن را ’رکض الخیل’ نیز نامند. (از اقرب الموارد). عبارت از رکض الخیل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به رکض در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نزدیک به هم و پیوسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابیاتهم متساقبه، یعنی همدیگر نزدیک اند. (منتهی الارب). و رجوع به تساقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
باهم برابر شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر هم و مانند هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوی شود، برابر و یکسان و متوازی و راست و درست. (ناظم الاطباء) :
گر در گذشته حمل غنی بر فقیر بود
امروز با غنی متساوی بود فقیر.
فرخی.
سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی).
- متساوی الاضلاع، هم پهلو و متوازی هم. (ناظم الاطباء). به سطوحی اطلاق می شود که ضلعهای آنها برابر یکدیگر باشند مانند ’مثلث متساوی الاضلاع’، ’مربع’، ’لوزی’ و جز اینها: از جهت رتبت زینت طول و عرض جنه عرضها کعرض السماء و الارض، مربعی متساوی الاضلاع واقع بر مرکز دایرۀ خیرالبقاع مصون از آفات دهر بوقلمون. (ترجمه محاسن اصفهان ص 54).
- متساوی الزمان، فرهنگستان ایران به جای این کلمه ’همزمان’ را پذیرفته است. ورجوع به همزمان و واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
- متساوی الزوایا، که زوایای آن با هم مساوی باشند و به سطوحی اطلاق می شود که زوایای آنها مساوی یکدیگر باشند مانند زوایای مربع.
- متساوی الساقین، به مثلثی اطلاق کنند که دو ضلع آن با هم برابر باشد.
- متساوی شدن، برابر و یکسان شدن: و اعوام و ملوک متساوی شدند. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با هم نبرد کننده به بزرگی. (آنندراج). باهم نبرد کننده در برتری و فضیلت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسامی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
افسون خوان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دشمن پیش آینده، دیوارشکسته، هما ویز، همچم، خواهان هم را خواننده، آنکه با دیگری دعوی و مرافعه دارد، معنیی که معنی دیگر را بخاطر آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباهی
تصویر متباهی
خود ستای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبالی
تصویر متبالی
آزما ینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسقط
تصویر متاسقط
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحامی
تصویر متحامی
خویشتندار، پرهیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده به یکسو شونده دور شونده بیکسو شونده کناره گیر: هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالی
تصویر متتالی
در پی آیند در پی یکدیگر شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاقی
تصویر اتفاقی
ناگهانی، غیرمترقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسقی
تصویر متسقی
آب پذیر نم پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
با هم برابر شونده، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کننده، همبر خورد، رو به رو روبرو شونده، دو چیز که در نقطه ای بهم رسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاقی
تصویر متلاقی
((مُ تَ))
با یکدیگر روبرو شونده، دو چیز که در یک نقطه به هم رسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متساقط
تصویر متساقط
((مُ تَ قِ))
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
برابر شونده با هم، برابر، یکسان، مساوی
متساوی الاضلاع: شکلی دارای ضلع های برابر، الزاویه مثلثی دارای زاویه های یکسان، الساقین مثلثی دارای دو ساق برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتفاقی
تصویر اتفاقی
بختمندانه، گذرانه، ناگهانی، خودبخود، گذری، پیش آمدی، خودبخودی
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، مساوی، یکسان
متضاد: نابرابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد