- متزوج
- زن گرفته، شوی گرفته
معنی متزوج - جستجوی لغت در جدول جو
- متزوج ((مُ تَ زَ وِّ))
- زن کننده، ازدواج کننده، جمع متزوجین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آمیخته شده، آمیخته، ویژگی شراب آمیخته با آب
موج زننده،، موج دار، کنایه از دارای آشفتگی، پریشان
متشابه
کوهه دار، خشمناک موج دار موج زننده، خشمناک عصبانی
گمیختک در آمیخته سنگمبر سنگم، می آمیزه آمیخته مخلوط، شراب آمیخته با آب: (گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده) (خاقانی. سج. 391) یا شراب ممزوج، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان. 88)
زن گرفتن، جفت شدن
تاج بر سر نهاده، تاجدار
جفت شدن، ازدواج کردن، زناشویی
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
جمع متزوج در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)