جدول جو
جدول جو

معنی متزوج - جستجوی لغت در جدول جو

متزوج(مُ تَ زَوْ وِ)
زن کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته. (ناظم الاطباء) ، شوی گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوج شود
لغت نامه دهخدا
متزوج
زن گرفته، شوی گرفته
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
فرهنگ لغت هوشیار
متزوج((مُ تَ زَ وِّ))
زن کننده، ازدواج کننده، جمع متزوجین
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممزوج
تصویر ممزوج
آمیخته شده، آمیخته، ویژگی شراب آمیخته با آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متموج
تصویر متموج
موج زننده،، موج دار، کنایه از دارای آشفتگی، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
جفت شدن، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوج
تصویر متوج
تاج بر سر نهاده، تاجدار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَوْ وَ)
زوج گرفته و نکاح کرده، جفت و قرین کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ضَوْ وِ)
رودباری که خم های آن بسیار گردد. (آنندراج). رود پیچ و خمدار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَوْ وِ)
مرد و یا زنی که جفت میگیرد و عروسی میکند. (ناظم الاطباء). زن شوی گیرنده یا شوی زن کننده. (ازمنتهی الارب) ، کسی که مرد یا زنی را باهم جفت مینماید و عروسی میکند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’م ت ج’، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاه دور تکی که به اعانت چرخ آب از آن می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وَ)
تاج نهاده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء). تاجدار. با تاج. مکلل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده است و سرو مقرط.
منجیک.
دیگری بنور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه).
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 217).
و رجوع به تتویج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوْ وِ)
افسر پوشاننده. (آنندراج). کسی که تاج مینهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
زن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شوی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نکاح کردن در قومی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). زن گرفتن از قومی. (از المنجد) ، داماد آنان شدن. (از متن اللغه) ، درآمیختن خواب کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آمیخته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمیخته. مخلوط. (از ناظم الاطباء). با هم آمیخته. درهم:
گفتم ز کیست چرخ بدآمیزش مزاج
گفتا ز نور خور شد ممزوج و بارور.
ناصرخسرو.
، شرابی که با گلاب یا به دیگر عرق بارد آمیخته باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابل صرف شراب آمیخته. شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء). آمیخته به چیزی و این در مایعات و سائلات مستعمل میشود چون شیر با آب و گلاب با شراب، و می ممزوج و بادۀ ممزوج، یعنی شراب با آب آمیخته و این مقابل صرف است. (بهار عجم) (آنندراج) : اندر تابستان شراب ممزوج مزاجها را موافق تر از صرف باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به
بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده.
خاقانی.
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.
خاقانی.
می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن
ز چشمش شد فزونتر فیض لعل آبدار او.
صائب.
عالمی را کرد بیخود آن دو لعل آبدار
بادۀ ممزوج چندین نشئه ای می داشته ست.
صائب.
- ممزوج کردن، آمیختن شراب و جز آن را با آب:
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکندند مشک به خروار.
منوچهری.
اگر آید حاجت مردم گرم مزاج را به خوردن این شراب با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری قزوین، با 418 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود محلی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَوْ وِ)
تاج پوشنده و تاجدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون و اشتینگاس). و رجوع به تتوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
آن جزء از سر که بر آن تاج قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). کلاه پوش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
کج. (آنندراج). کج شده و خمیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
شیرغرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متزاءّر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
متشابه. و رجوع به متشابه و تزاوج و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
توشه گیرنده. (آنندراج). کسی که زاد و توشه می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَلْ لِ)
آن که اصرار کند بر شرب نبیذ. (آنندراج). مصر بر شرب شراب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لغزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزلج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ و)
بشدت موج زننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار موج دار وموج زننده و دریای مضطرب و متلاطم و دیوانه و خشمناک و دارای طوفان. (ناظم الاطباء). رجوع به تموج شود، شوریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
زن گرفتن، جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
فرهنگ لغت هوشیار
گمیختک در آمیخته سنگمبر سنگم، می آمیزه آمیخته مخلوط، شراب آمیخته با آب: (گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده) (خاقانی. سج. 391) یا شراب ممزوج، یکی از اشکال خط عربی (پیدایش خط و خطاطان. 88)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموج
تصویر متموج
کوهه دار، خشمناک موج دار موج زننده، خشمناک عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاوج
تصویر متزاوج
متشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممزوج
تصویر ممزوج
((مَ))
آمیخته، مخلوط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزوج
تصویر تزوج
((تَ زَ وّ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متموج
تصویر متموج
((مُ تَ مَ وِّ))
موج زننده، موج دار
فرهنگ فارسی معین
پرتلاطم، پرموج، متلاطم، مواج، موجدار
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیخته، درهم، قاطی، مخلوط، مرکب
فرهنگ واژه مترادف متضاد