لغزیده و به زیر افتاده و لغزان. (ناظم الاطباء) ، زینت گرفته و خوش عیش چنان که از خوشی، گونۀ او سرخ و سپید و درخشان بود. (از منتهی الارب). و رجوع به تزلق شود
لغزیده و به زیر افتاده و لغزان. (ناظم الاطباء) ، زینت گرفته و خوش عیش چنان که از خوشی، گونۀ او سرخ و سپید و درخشان بود. (از منتهی الارب). و رجوع به تزلق شود
به زیر افکنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرولغزیده بواسطۀ سرازیری یا لغزانی جای. (ناظم الاطباء). لغزنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلخ شود
به زیر افکنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرولغزیده بواسطۀ سرازیری یا لغزانی جای. (ناظم الاطباء). لغزنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلخ شود
آن که اصرار کند بر شرب نبیذ. (آنندراج). مصر بر شرب شراب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لغزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزلج شود
آن که اصرار کند بر شرب نبیذ. (آنندراج). مصر بر شرب شراب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لغزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغزنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزلج شود
درآویزنده به چیزی. (آنندراج). آویزان. (ناظم الاطباء) ، علاقه دارنده و آویزان و آویخته و ملحق شده و پیوند شده و اتصال یافته. (ناظم الاطباء). بازبسته. وابسته: و از هیچ رو فائده رسان را فائده نمیداند و نفع را از هیچ ممر متعلق خواهش نمی سازد. (تاریخ بیهقی ادیب ص 309). وبه هیبت و شکوه ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله چ مینوی ص 4). و کسب ارباب حرفت وامثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو به دوام تناسل، متعلق است. (کلیله و دمنه). اما طراوت خلافت به جمال انصاف و کمال معدلت بازبسته است و بدان متعلق. (گلستان). غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد. (گلستان). عاشق گریختن نتواند ز دست شوق هر جا که میرود متعلق به دامن است. سعدی. ، منسوب. قوم و خویش. (ناظم الاطباء). و رجوع به متعلقان شود. - متعلق شدن، منتسب شدن. مربوط شدن: پروانه کیست تا متعلق شود به شمع باری بسوزدش سبحات جلال دوست. سعدی (کلیات چ مصفا ص 780). ، علاقه دارنده، به اندک چیز قناعت کننده. (منتهی الارب). قولهم: لیس المتعلق کالمتأنق، یعنی نیست شکیبا به چیز اندک مانند آن که بخورد هر چه خواهد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
درآویزنده به چیزی. (آنندراج). آویزان. (ناظم الاطباء) ، علاقه دارنده و آویزان و آویخته و ملحق شده و پیوند شده و اتصال یافته. (ناظم الاطباء). بازبسته. وابسته: و از هیچ رو فائده رسان را فائده نمیداند و نفع را از هیچ ممر متعلق خواهش نمی سازد. (تاریخ بیهقی ادیب ص 309). وبه هیبت و شکوه ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله چ مینوی ص 4). و کسب ارباب حرفت وامثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). بقاء ذات تو به دوام تناسل، متعلق است. (کلیله و دمنه). اما طراوت خلافت به جمال انصاف و کمال معدلت بازبسته است و بدان متعلق. (گلستان). غالب همت ایشان به معظمات امور مملکت متعلق باشد. (گلستان). عاشق گریختن نتواند ز دست شوق هر جا که میرود متعلق به دامن است. سعدی. ، منسوب. قوم و خویش. (ناظم الاطباء). و رجوع به متعلقان شود. - متعلق شدن، منتسب شدن. مربوط شدن: پروانه کیست تا متعلق شود به شمع باری بسوزدش سبحات جلال دوست. سعدی (کلیات چ مصفا ص 780). ، علاقه دارنده، به اندک چیز قناعت کننده. (منتهی الارب). قولهم: لیس المتعلق کالمتأنق، یعنی نیست شکیبا به چیز اندک مانند آن که بخورد هر چه خواهد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
پیش درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که پیش می آید و سبقت می گیرد و جلو می رود. (ناظم الاطباء) ، متفرق شونده. (آنندراج). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزلف شود
جائی که در آن چیزی آویزان شده، علاقه و دلبستگی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحو) فعل یا شبه فعلی است که جار و مجرور و ظرف بدان تعلق دارد. (از اقرب الموارد)
جائی که در آن چیزی آویزان شده، علاقه و دلبستگی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح نحو) فعل یا شبه فعلی است که جار و مجرور و ظرف بدان تعلق دارد. (از اقرب الموارد)
زن که فریاد کند از درد زه. (آنندراج). زن بانگ کننده از درد زه، آمد و شد کننده در آب، غلطندۀ در خاک از مشقت و زحمت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلق شود
زن که فریاد کند از درد زه. (آنندراج). زن بانگ کننده از درد زه، آمد و شد کننده در آب، غلطندۀ در خاک از مشقت و زحمت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلق شود
خلق و خوی نیک آموزنده. (آنندراج). آموزندۀ خوشخوی. (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند: و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است. (تاریخ قم ص 220) ، کسی که خود را به خلوق خوشبو کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خوی و عادت دیگری گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : به حکم قرابتی که با... داشت با اخلاق او متخلق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 435) ، آن که دروغ بربافد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلق شود
خلق و خوی نیک آموزنده. (آنندراج). آموزندۀ خوشخوی. (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند: و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است. (تاریخ قم ص 220) ، کسی که خود را به خلوق خوشبو کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خوی و عادت دیگری گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : به حکم قرابتی که با... داشت با اخلاق او متخلق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 435) ، آن که دروغ بربافد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلق شود
به دیوار بر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بالابرندۀ دیوار. (ناظم الاطباء) ، بی آرام از درد یا اندوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلق شود
به دیوار بر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بالابرندۀ دیوار. (ناظم الاطباء) ، بی آرام از درد یا اندوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلق شود
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین