جدول جو
جدول جو

معنی متزبد - جستجوی لغت در جدول جو

متزبد(مُ تَ زَبْ بِ)
کف دار و دارای کفک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سوگند خورندۀ به شتاب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، کسی که مسکه از شیر می گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادتگاه، جای عبادت، محل پرستش، معبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادت کننده، کسی که به تکلف خود را عابد می نمایاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزهد
تصویر متزهد
کسی که ترک دنیا کرده و مشغول عبادت شده باشد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متربد
تصویر متربد
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداغر، عبوس، ترش روی، عبّاس، تندرو، زوش، ترش رو، اخم رو، روترش، سخت رو، دژبرو، گره پیشانی، بداخم، عابس، تیموک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
فرو بردن مسکه (کره) رایا خلاصۀ آن گرفتن، (مص ل) شتابی نمودن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، با کف شدن دهن. (تاج المصادر بیهقی). کفک برآوردن دهن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). خشمناک شدن مرد و ظاهر شدن کفک از گوشۀ لبان وی. (از متن اللغه) ، خشمناک شدن مرد و ترسانیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
موی که درآید و درچسبد بعض آن در بعض. شعر متلبد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم و یا موی مالیده شده و درهم و برهم چسبیده. یقول، شعر متلبد. (ناظم الاطباء). موی چون نمد شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلبد شود، ثابت و برقرار، شکافته شدۀ از زمین، چسبیده و ملتصق به همدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سرگین سخت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَبْ بَ)
محل و مکان پرستش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَبْ بِ)
عبادت کننده و بسیار عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی... (گلستان). یاد دارم که در ایام جوانی متعبد بودمی و شبخیز. (گلستان) ، به تکلف عبادت کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سرکش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خسته می کند ستور را از دواندن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بِ)
آفتاب که در میان آسمان درآید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظهر، وقتی که آفتاب در میان آسمان باشد. (ناظم الاطباء) ، آماده و مستعد، شیر دفزک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
حنظل چیننده و شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حنظل می چیند و می شکند آن را و می جوشاند تخم وی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوَبْ بِ)
سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آسایش و بدبخت در زندگانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
آن که تنگ آید به جواب و خشم گیرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مغلوب شده از برهان و بی جواب و عاجز و ناتوان از جواب. (ناظم الاطباء) ، خشمگین. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع تزند شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَوْ وِ)
توشه گیرنده. (آنندراج). کسی که زاد و توشه می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَهَْ هَِ)
عبادت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت کند. و رجوع به تزهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَیْیِ)
گران کننده نرخ. (آنندراج). نرخ گران شده و بالا رفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که به تکلف افزاید در سخن و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می افزاید بر تأویل کلام و ضمیمه ای بدان متصل می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَبْ بِ)
خشمگین و بدخلق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). معربد و خشمناک. (ناظم الاطباء) ، بدخواه و نابکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَبْ بی)
زبیه ساختن برای شکار دده، و زبیه مغاکی جهت شکار شیر و دده. (آنندراج). کسی که زبیه میسازد برای شکار شیر و طعمه در آن می نهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
مواج >صفت دریا
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
عبادت کننده و بسیار متدین و دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزهد
تصویر متزهد
پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزید
تصویر متزید
گرانفروش، بیشگوی بیش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربد
تصویر متربد
ترشروی، آسمان ابری شیر از جانوران متغیر، ترش رو، آسمان ابردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزبد
تصویر مزبد
کف کرده دریای کف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابد
تصویر متابد
وحشت و نفرت نماینده خانه تهی، بیزار رویگردان، ترسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعبد
تصویر متعبد
((مُ تَ عَ بِّ))
متدین، دیندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربد
تصویر متربد
((مُ تَ رَ بِّ))
متغیر، ترش رو، آسمان ابر دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزهد
تصویر متزهد
((مُ تَ زَ هِّ))
پارسا، زاهد
فرهنگ فارسی معین
صفت پرستشگر، زاهد، عابد، معتکف، عبادت کننده، عبادتگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارسا، زاهد، زهدورزنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد