جدول جو
جدول جو

معنی متروح - جستجوی لغت در جدول جو

متروح(مُ تَ رَوْ وِ)
گیاه بالنده. (آنندراج). گیاهی که می بالد و بلند می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که به مروحه باد کند. (آنندراج) ، کسی که با بادزن باد می زند. (ناظم الاطباء) ، آبی که بوی چیزی گیرد از جهت قرب. (آنندراج). آبی که از جهت نزدیکی به چیزی بوی آن را گیرد. (ناظم الاطباء) ، درخت دوباره برگ آورنده. (از منتهی الارب). درختی که دوباره برگ می آورد. (ناظم الاطباء) ، کسی که در شبانگاه میرود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تروح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشروح
تصویر مشروح
شرح داده شده، بیان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
انداخته شده، دور افکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متروک
تصویر متروک
به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
زخم شده، زخمی، زخمدار، کنایه از آزرده، رنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
ترشح کننده، تراوش کننده، تراونده، پرورش یافته و شایسته برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقوح
تصویر متقوح
زخم ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
تراونده، ترشح کننده
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته شده، رها شده اپر ماندک باز مانده پس نهاده، رها شده هلیده (از هلیدن برابر با فرو گذاشتن و وا گذاشتن) ترک شده وا گذاشته. یا مال متروک. مالی که از میت باقی ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
خسته، زخم دار، جراحت برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوح
تصویر متنوح
جنبده فروهشته آونگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروح
تصویر مشروح
بیان کرده شده، ذکر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
انداخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
((مَ))
زخمی، زخم خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطروح
تصویر مطروح
((مَ))
دور انداخته شده، افکنده شده، جای دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروح
تصویر مشروح
((مَ))
بیان شده، شرح داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
((مُ تِ رَ شِّ))
تراونده، ترشح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متروک
تصویر متروک
ترک شده، واگذاشته شده، باطل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترون
تصویر مترون
((مِ رُ))
کسی که سرپرستی و نظارت پرستاران را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
زخمی، افگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
Injured
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متروک
تصویر متروک
Deserted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متروک
تصویر متروک
покинутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متروک
تصویر متروک
verlaten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
gewond
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متروک
تصویر متروک
покинутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
поранений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متروک
تصویر متروک
verlassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
раненый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متروک
تصویر متروک
opuszczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
ranny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
verletzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متروک
تصویر متروک
deserto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
ferido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجروح
تصویر مجروح
herido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی