جدول جو
جدول جو

معنی مترسل - جستجوی لغت در جدول جو

مترسل
دبیر، منشی
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
فرهنگ فارسی عمید
مترسل
(مُ تَ رَسْ سِ)
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مترسل
نامه فرستنده، نامه نویسنده دبیر
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
فرهنگ لغت هوشیار
مترسل
((مُ تَ رَ سِّ))
نویسنده، دبیر
تصویری از مترسل
تصویر مترسل
فرهنگ فارسی معین
مترسل
دبیر، منشی، نامه نویس، نامه نگار، نویسنده، رساله نویس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مترسک
تصویر مترسک
پیکره ای شبیه انسان از جنس سنگ، چوب یا پارچه که برای دور کردن جانوران در کشتزار برپا می کنند، کنایه از دارای ارادۀ ضعیف و بی شخصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
وسیله جوینده، کسی که دست به دامن دیگری بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ سَ)
مترس کوچک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مترس شود، سر خر. مزاحم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
آلوده. (آنندراج). آلودۀ بخون. (ناظم الاطباء) ، حقیر. (آنندراج). فرومایه و دون و حقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَحْحِ)
کوچ کننده. (آنندراج). کوچ کننده و سفر کننده. (ناظم الاطباء). کسی که به ناپسند پیش آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
هر آنچه رسوب می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
همدیگر فرستندۀ نامه وجز آن. (آنندراج). مر یکدیگر را اخبار فرستنده و مکتوب فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَهَْ هَِ)
نزد اطبا آن که گوشتش سست و نرم شده باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). سست و نرم. (ناظم الاطباء). لغ. جنبان. نرم. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
کسی که پای خود را بر چیزی می نهد مانند آن که پای به روی بیل می گذارد تا آن را بزمین فروکند. (ناظم الاطباء). لگدزننده بر زمین تا بیل فرورود به زمین. (از منتهی الارب). و رجوع به ترکل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ سَ)
هر چه آن را همچو سپر پیش دارند. (منتهی الارب) (از آنندراج). هر چیزی که مانند سپر آن را پیش آرند و خود را بدان حفظ کنند. (ناظم الاطباء). متراس. (محیطالمحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَتْ تِ)
آهسته خواننده کلام را. (آنندراج). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
نزدیکی جوینده به چیزی و به کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). نزدیکی یابنده به چیزی و کننده کاری که بدان نزدیکی و تقرب و منزلت یابد. (از اقرب الموارد). دست به دامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و کسی را واسطه و میانجی قرار دهنده. (ناظم الاطباء) : نزدیکی جوینده به کسی به وسیلۀ چیزی یا کسی: بکتوزنون بندۀدولت است و متوسل به حقوق قدیم و بی حدوث سببی و داعیۀ عذری به عزل او مثال دادن و نان او جرح کردن از مراسم سروری و... دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 201)... همیشه با مردمان و متوسلان خود با عزت و وقار باشند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 201).
- متوسل شدن، دست آویز قراردادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، نزدیکی جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، کسی که بر آن اعتماد میکنند و بر وی تکیه مینمایند، متصل کننده و وصل نماینده، متصل شده. (ناظم الاطباء) ، دزدنده. یقال توسل ابلی، ای سرقه. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتر دزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَسْ سِ)
غسل آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به دقت شویندۀ خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تغسل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نعت فاعلی از استرسال. ملایم و متواضع و خوش خوی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، شعر مسترسل، موی فروهشته. (دهار) (منتهی الارب). موی فروهشته و راست افتاده و آویخته. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استرسال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جِ)
پیاده پا رونده. (آنندراج). کسی که پیاده می رود. (ناظم الاطباء) ، در چاه فرودآینده. (آنندراج). کسی که در چاه فرود می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
فروهشته و نرم شونده (موی)، رام شونده انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
دست بدامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و واسطه قرار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغسل
تصویر متغسل
بر شنوم کننده (برشنوم غسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترحل
تصویر مترحل
فرا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسک
تصویر مترسک
مترس، سرخر مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسله
تصویر مترسله
مونث مترسل جمع مترسلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
نامه نگاری، رساله نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
((مُ تَ وَ سِّ))
کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین
دست به دامن، متشبث، مستعصم، ملتجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افچه، داهل، مترس، هراسه، لولو، سرخر، مزاحم
فرهنگ واژه مترادف متضاد