جدول جو
جدول جو

معنی مترزن - جستجوی لغت در جدول جو

مترزن
(مُ تَ رَزْ زِ)
وقار پیدا کننده و ثبات ورزنده. (آنندراج). محترم و با عظمت و احترام و باوقار و باثبات و پایدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ شَزْ زِ)
آمادۀ چیزی. (منتهی الارب). برپا و آماده شونده جهت خصومت. (آنندراج). مهیا و آماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بزرگ و درشت. (منتهی الارب). هنگفت و درشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حریف در منازعت. (منتهی الارب). و رجوع به تشزن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
موش. (برهان قاطع). در مرزنگوش و مرزن آباد که قریه ای است در حوالی چالوس با موش های بزرگ و فراوان ’مرزن’ باقی مانده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرز و نیز رجوع به مرزنگوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
از ’وزن’، سنجیده گیرنده. (آنندراج). گیرندۀ پول سنجیده و وزن شده و یا شمرده شده. (ناظم الاطباء) ، شعر سنجیده. (آنندراج). شعر موزون و راست و درست. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتزان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
سپر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
دوندگی که سخت کند گوشت اسب را. (آنندراج). هر چیز که صلب و سخت کند مانند دوندگی که گوشت اسب را سخت می کند. (ناظم الاطباء) ، سخت کننده خمیر را. (آنندراج). زنی که خمیر سفت و سخت می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
وقار پیدا کردن در چیزی و ثبات ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ زِ)
از شهرهای یونان قدیم واقع در ساحل شرقی شبه جزیره پلوپونز بر جنوب یونان. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 801 و اعلام تاریخ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی شود
لغت نامه دهخدا
(دَسِ)
آنکه اثر مهر بر کاغذ پدیدار می آورد. که مهر می کند. که ممهور می سازد. که مهر بر کاغذ یا بر چیزی می زند، طابع. طباع. (منتهی الارب). چاپچی. چاپ کننده. باسمه کننده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
عادت شده و خوی گرفته. (ناظم الاطباء). خوی کننده به چیزی، به سر خود رونده، به تکلف جوانمردی کننده، افزونی کننده بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
زنی که خضاب کند به حنا یا به زعفران. (آنندراج). خضاب کرده به حنا و یا زعفران. (ناظم الاطباء). فی الحدیث: ثلاثه لا تقربهم الملئکه المترقن، ای المتلطخ بالزعفران. (منتهی الارب). و رجوع به ترقن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَکْ کِ)
استوار. (آنندراج). ثابت و استوار و محکم و برقرار. (ناظم الاطباء) ، صاحب وقار. (آنندراج). باوقار و ساکن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نِ)
صدادار و بانگ دار، آواز کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
اندوهگین. (آنندراج). دلتنگ و غمگین و اندوهگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَثْ ثِ)
زنی که طلا کند روی را به غمره که نوعی از طلا است. (آنندراج). طلا کرده شدۀ به غمره و سفیداب و سرخاب و مانند آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترثن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحزن
تصویر متحزن
اندوهگین، دلتنگ و غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزن
تصویر ترزن
گرانمایگی، ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرزن
تصویر مهرزن
آنکه اثر مهر بر کاغذ پدید میاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترکن
تصویر مترکن
ستون یافته، گرانسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترون
تصویر مترون
((مِ رُ))
کسی که سرپرستی و نظارت پرستاران را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
آخوندک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در قسمت شمال غربی کلاردشت در مسیر تنگ راه
فرهنگ گویش مازندرانی