- مترحل (مُ تَ رَحْحِ)
کوچ کننده. (آنندراج). کوچ کننده و سفر کننده. (ناظم الاطباء). کسی که به ناپسند پیش آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترحل شود
معنی مترحل - جستجوی لغت در جدول جو
- مترحل
فرا رونده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مُ تَ رَبْ بِ)
لغت نامه دهخدا
درخت برگ دار و سبز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربل شود
(مُ تَ رَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
مهربانی نماینده. (آنندراج). مهربان و شفیق و بارحم و نرم دل و دلسوز. (ناظم الاطباء) ، رحمت فرستنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحم شود
(مُ تَ وَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
گلناک و آلوده به گل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحل شود
(مُ تَ زَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
دور شونده از جای. (آنندراج). کسی که دور می رود و عزلت می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحل شود
(مُ تَ رَکْ کِ)
لغت نامه دهخدا
کسی که پای خود را بر چیزی می نهد مانند آن که پای به روی بیل می گذارد تا آن را بزمین فروکند. (ناظم الاطباء). لگدزننده بر زمین تا بیل فرورود به زمین. (از منتهی الارب). و رجوع به ترکل شود
(مُ تَ رَمْ مِ)
لغت نامه دهخدا
آلوده. (آنندراج). آلودۀ بخون. (ناظم الاطباء) ، حقیر. (آنندراج). فرومایه و دون و حقیر. (ناظم الاطباء)
(مُ تَ رَهَْ هَِ)
لغت نامه دهخدا
نزد اطبا آن که گوشتش سست و نرم شده باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). سست و نرم. (ناظم الاطباء). لغ. جنبان. نرم. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترهل شود
(مُ تَ رَتْ تِ)
لغت نامه دهخدا
آهسته خواننده کلام را. (آنندراج). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود
(مُ تَ رَجْ جِ)
لغت نامه دهخدا
پیاده پا رونده. (آنندراج). کسی که پیاده می رود. (ناظم الاطباء) ، در چاه فرودآینده. (آنندراج). کسی که در چاه فرود می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجل شود
(مُ تَ رَسْ سِ)
لغت نامه دهخدا
نامه فرستنده. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نامه نویسنده. (ناظم الاطباء). دبیر. نویسنده: فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را بکار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید. (گلستان، کلیات سعدی چ فروغی ص 8). و رجوع به ترسل شود، هر آن که چیزی را به فراغت می کند. (ناظم الاطباء). آهسته و گرانبار. (از منتهی الارب)
(مُ تَ قَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
مرد خشک اندام بدحال. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پژمرده وخشک پوست شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقحل شود
(مُ تَ کَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
سرمه کشنده یعنی آن که در چشم خود سرمه کشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرمه کشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکحل شود
(مُ تَ فَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
به تکلف نماینده فحولت را در لباس و طعام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفحل و فحولت شود، با گشن ماننده. (از منتهی الارب) ، درخت که بار نیارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
(مُ تَ حِ)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از استرحال. کوچ خواهنده از کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خواهندۀ راحله و شتر از کسی، شتر نجیب. (اقرب الموارد). رجوع به استرحال شود
(مُ تَ حِ)
لغت نامه دهخدا
کوچ کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود.
- مرتحل شدن، راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن:
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.
منوچهری
- مرتحل شدن، راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن:
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور و قلیقا.
منوچهری
(مُ تَ مَحْ حِ)
لغت نامه دهخدا
مکرنماینده و فریبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مکار و حیله باز و فریبنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمحل شود
رفتگاه فرودگاه سرای آنجا که کوچ کنند مسکن: در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود
دبیر، منشی، نامه نویس، نامه نگار، نویسنده، رساله نویس