جدول جو
جدول جو

معنی متراص - جستجوی لغت در جدول جو

متراص(مُ تَ راص ص)
چسبنده مر یکدیگر را. (آنندراج). به یک دیگر چسبیده در صف آرائی و متلاصق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متربص
تصویر متربص
کسی که چشمداشت و انتظار دارد، منتظر، کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه می دارد، محتکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متراژ
تصویر متراژ
اندازۀ طول یا سطح برحسب متر یا مترمربع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قاص ص)
قصاص از یکدیگر گیرنده. (آنندراج). قصاص و پاداش از یکدیگر گیرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اندازه گیری با متر. (از لاروس). و رجوع به متر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رادد)
با یکدیگر نزاع کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، یکدیگر را دفع و طرد کننده ودور کننده. (ناظم الاطباء) ، راضی به حل شرط. (ناظم الاطباء). راضی به فسخ بیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به تراد شود، آب بازگردنده از مجرای خود به سبب مانعی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که زود شیر کم کند. ج، متاریح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَقْ قِ)
بلند شونده و برآینده و پست گردنده و فروشونده. (آنندراج). بالا و پائین متحرک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حاص ص)
قسمت کننده مال را میان خودها. (آنندراج). بهره بهره کننده در میان خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحاص شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گاز. مفرص. ج، مفاریص. (مهذب الاسماء). گاز که بدان آهن و سیم و زر تراشند. مفرص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کاص ص)
با هم انبوهی نماینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاص شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه که با آن خود را از دشمن پنهان دارند مانند دیوار و جز آن. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهنی است سرکج که در میانه دو شانۀ خر، نرم زنند و بخلانند تا تیز رود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماه نو. (منتهی الارب). هلال. (تاج العروس ج 4 ص 409). (معجم متن اللغه) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کارد سرکج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زن که حدث کند وقت جماع، (منتهی الارب)، زنی که هنگام جماع حدث کند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ راس س)
با یکدیگر رازگوینده. (از منتهی الارب). هم راز و با یکدیگر راز در میان نهاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
سنگهای بر هم نشیننده و محکم و استوار شونده. (آنندراج). سنگهای بر هم نشسته و محکم و استوار شده. (ناظم الاطباء) : صخور متراهصه، سنگهای بهم چسبیده یا سنگهای استوار. (از اقرب الموارد). و رجوع به تراهص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منزلی است از منازل قمر که به تازی عوا گویند. (آنندراج) (از برهان) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عوّا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
گنجشک نر برجهنده بر ماده. (آنندراج). گنجشکان بر روی هم برجهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراصع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
با یکدیگر نزدیک ایستنده در صف. (آنندراج). چسبیدۀ با یکدیگر در صف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراصف شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
چفسیدن و ملصق شدن مردم یکدیگر را. (ناظم الاطباء). رجوع به تراصص شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ)
استوار کردن. محکم کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، برابر کردن. راست گردانیدن، چنانکه ترازو را
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَخْ خِ)
آسان گیرنده. (آنندراج). کسی که آسان می گیرد. (ناظم الاطباء) ، کسی که اجازت و رخصت حاصل می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به ترخص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
چشم دارنده و انتظار چیزی نماینده. (آنندراج). چشم دارنده و انتظاردارنده و منتظر، بند کننده غله به انتظار گرانی. (ناظم الاطباء). محتکر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تربص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقراص
تصویر مقراص
کارد پیوند از ابزارهای باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراژ
تصویر متراژ
اندازه گیری با متر
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسا (پیوس انتظار باشد) چشم به راه آنکه انتظار و توقع دارد چشم دارنده منتظر جمع متربصین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترخص
تصویر مترخص
آسان گیرنده آسانگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاص
تصویر متقاص
خونبها گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشراص
تصویر مشراص
سیخانک سیخونک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراژ
تصویر متراژ
((مِ))
اندازه، مساحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متربص
تصویر متربص
((مُ تَ رَ بِّ))
منتظر، متوقع، چشم دارنده
فرهنگ فارسی معین
اندازه، مساحت، اندازه گیری، مساحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد