جدول جو
جدول جو

معنی متذیل - جستجوی لغت در جدول جو

متذیل(مُ تَ ذَیْ یِ)
بذله پوش. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که عمل نفس خود کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که به هوای نفس خود عمل می کند. (ناظم الاطباء) ، خرامنده. (از منتهی الارب). متکبر و با جلال و عظمت و آن که ذیل وی می روبد زمین را. (از ناظم الاطباء) ، گستاخی نماینده و میل کننده. (از منتهی الارب) ، سایه افکننده. (منتهی الارب). و رجوع به تذیل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متذلل
تصویر متذلل
ویژگی کسی که خود را خوار و حقیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ویژگی کتابی که مطالبی در ذیل آن نوشته شده باشد، ذیل داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متیل
تصویر متیل
پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
خیال شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زَیْ یِ)
پراکنده و متفرق شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تزیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، گستاخی کردن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گستاخی کردن در کلام بدون احتشام. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، سایه افکندن شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حرکت دادن دابه دم را. (اقرب الموارد). حرکت دادن اسب دم خود را از روی نشاط و در حال توسنی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَیْ یِ)
درخت ستبر و درهم پیچیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). درخت سایه افکن و درهم پیچیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پیوسته در بیشه و جنگل زیست میکند، ساکن در جنگل. (ناظم الاطباء). مرد در بیشه درآینده و پاینده در آن و ثابت در غیل. (آنندراج) ، دارای جنگل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَیْ یِ)
در صف پسین لشکر ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیل و تکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
خرامنده و خمنده و نازنده در رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یَ)
بر فیل نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَیْ یِ)
رای ضعیف شونده و خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرسهو در رأی خود. (ناظم الاطباء) ، فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَیْ یِ)
دعاکننده برای چیزی که فرود آید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تویل شود، حقیرکننده و خوارکننده. (ناظم الاطباء) ، نفرین کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَیْ یَ لَ)
زمین اندک باران رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تذیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
ریخته و فرودریده شونده مانند خاک و ریگ وجز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
فروتر و پست تر حال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یِ)
به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده، آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج). آسمان ابردار، ابر آمادۀ باریدن. (ناظم الاطباء) ، تکبر کننده. (آنندراج). کسی که به گمان وپندار و دروغ تصور بلندی و رفعت را درباره خود نماید. (ناظم الاطباء) ، خیالی و وهمی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَبْ بِ)
زنی که به رفتار مردان رود. (آنندراج). و رجوع به تذبل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
آستر بالش و دشک یعنی پارچۀ زیرین که در میان آن پر و پنبه و جز آن نهند و به روی آن پارچۀ ظریفی کشند که روه (رویه) نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَیْ یَ)
زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متخایل و متخایله شود، خیال شده. (فرهنگ فارسی معین) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تخیل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ ذِءْ)
از ’وذء’، عیب و سرزنش پذیرنده. (آنندراج). عیب کرده شده و ملامت شده و سرزنش پذیرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به اتذاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَلْ لِ)
ذلیل و خوار. (آنندراج) ، فروتن و کمینه. (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. (ازاقرب الموارد) ، ملایم و نرم دل، دادخواه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متزیل
تصویر متزیل
پراکنده، پخش شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذبل
تصویر متذبل
زن مرد روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیل
تصویر متیل
پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ذیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذلل
تصویر متذلل
ذلیل و خوار، فروتن و متواضع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
خیال کننده، تکبر کننده، خیال و وهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخیل
تصویر متخیل
((مُ تَ خَ یِّ))
خیال کننده، متکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متذلل
تصویر متذلل
((مُ تَ ذَ لِّ))
فروتن، خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متیل
تصویر متیل
((مِ))
پارچه ای که روی بالش یا لحاف می کشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مُ ذَ یَّ))
دامن دار، کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مَ ذَ یِّ))
کسی که دامن جامه را بلند سازد، آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد
فرهنگ فارسی معین
پست، خوار، ذلیل، فرومایه، افتاده، فروتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد