جدول جو
جدول جو

معنی متداول - جستجوی لغت در جدول جو

متداول
مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ فارسی عمید
متداول
(مُ تَ وَ)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث). واگردیده از حالی بحالی، برخورد شده به این طرف و آن طرف. (ناظم الاطباء) ، خمیده شده به راست و چپ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، معمول. مرسوم. رایج: زیرا که وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
متداول
(مُ تَ وِ)
فراگیرنده چیزی را نوبت به نوبت. (آنندراج). گروهی که چیزی را دست به دست می گردانند. و نوبت به نوبت فرامی گیرند، مأخوذ ازتازی، رایج. روان و معمول و معلوم. (ناظم الاطباء).
- متداول شدن، رایج شدن و معمول شدن. (ناظم الاطباء).
- متداول کردن، معمول و رایج کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به متداول و تداول شود
لغت نامه دهخدا
متداول
رایج، و معمول شدن
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ لغت هوشیار
متداول
((مُ تَ وِ))
آن چه معمول و مرسوم باشد
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ فارسی معین
متداول
فراگیر
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ واژه فارسی سره
متداول
باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی
متضاد: منسوخ، نامتداول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متداول
شائعٌ
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به عربی
متداول
Conventional
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متداول
conventionnel
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متداول
প্রচলিত
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به بنگالی
متداول
convencional
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متداول
konventionell
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به آلمانی
متداول
konwencjonalny
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به لهستانی
متداول
традиционный
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به روسی
متداول
традиційний
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متداول
conventioneel
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به هلندی
متداول
روایتی
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به اردو
متداول
convenzionale
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متداول
ตามประเพณี
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به تایلندی
متداول
jadi
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متداول
伝統的な
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متداول
传统的
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به چینی
متداول
מסורתי
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به عبری
متداول
convencional
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متداول
geleneksel
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متداول
konvensional
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متداول
पारंपरिक
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به هندی
متداول
전통적인
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَ / وِ لَ / لِ)
از متداوله عربی، اسم فاعل. مؤنث متداول. ج، متداولات و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ لَ)
از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث) ، مأخوذ ازتازی، رایج و روان و معمول و معلوم و رسمی و معهود. (ناظم الاطباء). مؤنث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کماینبغی کوشیده... (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقاول
تصویر متقاول
گفت و شنود کننده، زبان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
فرهنگ لغت هوشیار