جدول جو
جدول جو

معنی متداول - جستجوی لغت در جدول جو

متداول
فراگیر
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ واژه فارسی سره
متداول
رایج، و معمول شدن
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ لغت هوشیار
متداول
((مُ تَ وِ))
آن چه معمول و مرسوم باشد
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ فارسی معین
متداول
مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
تصویری از متداول
تصویر متداول
فرهنگ فارسی عمید
متداول
Conventional
تصویری از متداول
تصویر متداول
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متداول
convencional
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متداول
konventionell
دیکشنری فارسی به آلمانی
متداول
konwencjonalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
متداول
традиционный
دیکشنری فارسی به روسی
متداول
традиційний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متداول
conventioneel
دیکشنری فارسی به هلندی
متداول
convencional
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متداول
conventionnel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متداول
convenzionale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متداول
पारंपरिक
دیکشنری فارسی به هندی
متداول
konvensional
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متداول
geleneksel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متداول
전통적인
دیکشنری فارسی به کره ای
متداول
מסורתי
دیکشنری فارسی به عبری
متداول
传统的
دیکشنری فارسی به چینی
متداول
伝統的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متداول
jadi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متداول
ตามประเพณี
دیکشنری فارسی به تایلندی
متداول
প্রচলিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
متداول
تقليديٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
متداول
روایتی
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداولین
تصویر متداولین
جمع متداول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداولات
تصویر متداولات
جمع متداوله، زند کان روا گان جمع متداوله، جمع متداوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متداخل
تصویر متداخل
داخل شده درهم و درج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاول
تصویر متقاول
گفت و شنود کننده، زبان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاول
تصویر متطاول
گردن دراز، تکبر نماینده مغرور، غارتگر و چپاول کننده
فرهنگ لغت هوشیار