- متداول
- فراگیر
معنی متداول - جستجوی لغت در جدول جو
- متداول
- رایج، و معمول شدن
- متداول ((مُ تَ وِ))
- آن چه معمول و مرسوم باشد
- متداول
- مرسوم، ویژگی هنجاری که براساس آیین یا فرهنگ در یک جامعه رایج شده است، چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب
- متداول
- Conventional
- متداول
- convencional
- متداول
- konventionell
- متداول
- konwencjonalny
- متداول
- традиционный
- متداول
- традиційний
- متداول
- conventioneel
- متداول
- convencional
- متداول
- conventionnel
- متداول
- convenzionale
- متداول
- पारंपरिक
- متداول
- konvensional
- متداول
- geleneksel
- متداول
- מסורתי
- متداول
- ตามประเพณี
- متداول
- প্রচলিত
- متداول
- تقليديٌّ
- متداول
- روایتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متداوله در فارسی مونث متداول: زندک دست به دست رواگ مونث متداول: مرد صادق القول راست گفتار ساده لوح بود و در اکتساب علوم متداوله کما ینبغی کوشیده. . ، جمع متداولات. مونث متداول جمع متداولات
جمع متداول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند)
جمع متداوله، زند کان روا گان جمع متداوله، جمع متداوله
داخل شده در یکدیگر، داخل شونده
داخل شده درهم و درج شده
گفت و شنود کننده، زبان دهنده
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
گردن دراز، تکبر نماینده مغرور، غارتگر و چپاول کننده